• آیه مباهله
  • آیه مباهله

معنای نفس در آیه مباهله و معنای مولی در حدیث غدیر

منبع 

فصلنامه مشکوة، شماره 44، تاریخ درج : ‎1386/10/4، دکتر محمدرضا مشائی (شهاب)، دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه فردوسی مشهد

متن کامل مقاله در قابل Word

 

در شماره 39 همین مجله (تابستان 72) مقاله ای تحت عنوان «امامت در قرآن و سنت » درج گردیده است. این نوشتار درباره آن مقاله است.

ضمن تمجید و تقدیر از مقاله مزبور، که چون غالبا از مدارک خود اهل تسنن برگرفته شده، در جای خود مقاله ای ممتع و معتبر است، می خواهیم به بهانه آن مقاله در دو مورد بحثی ارائه دهیم:

مورد اول - نویسنده در آن مقاله (صفحه 39) از فخر رازی نقل می کند که حضرت علی علیه السلام طبق آیه مباهله به منزله جان پیامبرصلی الله علیه وآله است. و باز در صفحه 45، در جواب آنان که کلمه «مولی » را در فرمایش حضرت رسول صلی الله علیه وآله در واقعه غدیرخم، به معنی دوست گرفته اند می گوید: «ه: خداوند متعال مدتها قبل از این واقعه، حضرت علی علیه السلام را به منزله جان پیامبرصلی الله علیه وآله در آیه مباهله اعلام نموده ... بود.»

گرچه در این مقاله راجع به این آیه بحث نکرده و این معنی را که طبق آیه مباهله، علی علیه السلام به منزله جان پیامبرصلی الله علیه وآله است، به نقل از فخر رازی پذیرفته است، لیکن به نظر می رسد معنی صحیحی نیست، بلکه نفس در آیه مزبور به معنی «خود» می باشد (که در کتب لغت عربی می گویند، به معنی عین) (1) و جمع آن به معنی خودها; مثلا می گوییم خودش آمد یا خودشان آمدند (جاء هو نفسه یا بنفسه، و هم جاؤا انفسهم یا بانفسهم). در صورتی که جان (بدون تشدید نون)، آن طور که در فرهنگنامه ها، از قبیل فرهنگ نفیسی، فرهنگ معین، و لغتنامه دهخدا ذکر شده، در فارسی به معنی: روح انسانی، روان، (2) عزیز، گرامی، معشوق، تن، نیرو، مرگ، حیات، خاطر، دلاوری، مردانگی، سلاح جنگ، دهان و باد، آمده است، که از همه معروفتر و متبادر به ذهن، روان، عزیز و گرامی است. و در تفسیر نفس به جان، فقط معنی روان می تواند موردنظر باشد.

مطلب بدین قرار است که متکلمان امامیه برای اثبات امامت و خلافت بلافصل علی علیه السلام از جمله دلایلی که بیان کرده اند، یکی هم استدلال به لزوم افضل بودن امام نسبت به سایرین است. مفاد این قاعده در طرفین کلیت دارد، به این معنی که امام باید افضل باشد، و هر کس افضل است باید امام باشد، وگرنه تقدیم مرجوح بر راجح یا مفضول بر فاضل لازم می آید، که عقلا و سمعا قابل قبول نیست. (3) و این متکلمان مدعی اند که علی علیه السلام پس از رسول الله صلی الله علیه وآله افضل از همه (و در مورد بحث، مخصوصا افضل از مدعیان امامت و خلافت) بوده است. و در مقام اثبات فضلیت حضرت علی علیه السلام نسبت به سایرین از جمله دلایل متعددی که عنوان کرده اند(4) یکی استدلال به آیه مباهله است و می گویند طبق کلمه «انفسنا» در آیه مزبور و جریان عملی آن، علی علیه السلام مساوی و همدوش پیامبرصلی الله علیه وآله حساب شده و همان طور که حضرت رسول صلی الله علیه وآله افضل بر دیگران (و مخصوصا «مدعیان امامت » در بحث امامت) بود، علی علیه السلام هم نسبت به آنان افضلیت دارد.

آیه مباهله که در سوره آل عمران آمده این است: فمن حاجک فیه من بعد ماجائک من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءکم و نساءنا و نساءکم وانفسنا و انفسکم، ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین، (5) که در تفاسیر شیعه و نیز اهل تسنن درباره آن بحث کرده و توضیح داده اند که خداوند به پیامبرصلی الله علیه وآله دستور می دهد با نصارای نجران مباهله کند. (6)

مباهله از ریشه بهل (یا بهله) به معنی لعن و نفرین کردن آمده، و اصطلاح شده برای مواردی که مثلا دو گروه مخالف که هر کدام عقیده دیگری را قبول ندارد، اگر با استدلال برای یکدیگر، قانع نشدند ممکن است مباهله کنند، بدین معنی که از خدا بخواهند بلا، عذاب و عقوبتش را برطرفی که عقیده اش باطل است نازل فرماید.

آیه مزبور در این زمینه نازل شده که (طبق این آیه و روایات مربوط به آن) خداوند به پیامبرصلی الله علیه وآله دستور می دهد به نصارای نجران بگو اکنون که مطالب ما را درباره عیسی علیه السلام نمی پذیرید بیایید مباهله کنیم. و صورت اجتماع برای مباهله را چنین دستور می دهد که بگو ما سه گروه می آییم، شما هم سه گروه: 1- ابناء 2- نساء3- انفس. که و اهل تسنن (8) در موقع قرار مباهله از طرف پیامبرصلی الله علیه وآله پنج نفر آمده بودند: خود پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام، حضرت زهرا سلام الله علیها، و حضرت حسن علیه السلام و حضرت حسین علیه السلام. و مسلم است که مصداق «ابناءنا» حسن و حسین علیهماالسلام بودند، و زهرا سلام الله علیها مصداق نساءنا، و پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام مصداق انفسنا. فعلا نمی خواهم بحثهایی را که درباره این آیه در کتب تفسیر و کلام مطرح شده عنوان کنم، و نیز نمی خواهم بحث کنم که در همه مواردی که پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام را به منزله نفس خودشان ذکر کرده اند نفس به معنی خود است یا نه، و نیز منکر این نیستم که آن حضرت صلی الله علیه وآله به علی علیه السلام فرموده اند: لحمک لحمی و دمک دمی و نظایر آنها که از مسلمات است، بلکه منظورم «انفسنا» در آیه مباهله است که می گوییم نفس در این جا به معنی جان نیست، بلکه به معنی خود است و جمعش به معنی خودمان; و معنی آیه این است که ای پیامبر به آنها (نصارای نجران) بگو: ما خودمان می آییم و فرزندانمان و زنانمان، شما هم خودتان و فرزندانتان و زنانتان. و بعد پیامبرصلی الله علیه وآله به عنوان اطاعت امر الهی (که جز این نمی کند) در عمل آن افراد را به عنوان مصداقهای کلمات مذکور در آیه با خود آورد; یعنی عملا مصداق انفس، خود حضرت صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام می شوند، و بدین لحاظ است که علی علیه السلام مساوی و همدوش پیامبرصلی الله علیه وآله به حساب می آید; فاضل مقداد در شرح باب حادی عشر می گوید: «انه افضل الناس بعد رسول الله فیکون هوالامام، لقبح تقدیم المفضول علی الفاضل; اما انه افضل فلوجهین: الاول انه مساوللنبی صلی الله علیه وآله، والنبی افضل فکذا مساویه، و الا لم یکن مساویاله. و اما انه مساوله فلقوله تعالی فی آیة المباهلة وانفسنا... و لاشک انه لیس المرادان نفسه هی نفسه لبطلان الاتحاد، فیکون المراد انه مثله و مساویه...» (9)

(دلیل دوم بر امامت و خلافت بلافصل علی علیه السلام این است که او پس از رسول الله صلی الله علیه وآله برترین مردم است، لذا او امام است، زیرا تقدیم مرجوح بر راجح قبیح است [و قابل قبول نیست، مخصوصا از طرف خدا]. و اما این که علی علیه السلام مساوی پیامبرصلی الله علیه وآله است به خاطر این است که خدای تعالی در آیه مباهله فرموده است: «وانفسنا» ... و شکی نیست که منظور این نیست که جان علی علیه السلام همان جان پیامبرصلی الله علیه وآله است. زیرا اتحاد باطل است. (10) بنابراین، منظور این است که علی علیه السلام همانند و مساوی پیامبرصلی الله علیه وآله است...).

در امثال این عبارت دو احتمال نسبت به نفس هست: یکی این که منظورشان از نفس جان به معنی روح، و دیگری این که به معنی خود باشد، و نظر من این است که اولی صحیح نیست و فقط دومی صحیح است.

بنابر معنی دوم اگر بخواهیم تشبیه کنیم، مثل این است که در یک حزب بخواهند جلسه ای تشکیل بدهند و یکی از سران و مؤسسان حزب اعلان کند که مثلا جلسه حزب فردا تشکیل می شود، ما خودمان می آییم، اعضا هم حاضر شوند و کارمندان هم بیایند; وقتی می گوید «خودمان » منظور سران و رؤسا و مؤسسان و صاحبان اصلی است، گرچه ممکن است میان آنها مراتبی برقرار باشد، ولی همه سران هستند و همدوش.

راجع به ذیل عبارت که می گوید: «شکی نیست که منظور این نیست که جان علی علیه السلام جان پیامبرصلی الله علیه وآله است »، و نظیر همین عبارت در شرح تجرید علامه نیز ذکر شده (11) و می گویند اتحاد نفس محال است، بعدا حث خواهیم کرد.

به هر حال انفسنا در این آیه، یعنی خودمان، که استعمال فراوان دارد و در قرآن هم مکرر به این معنی به کار رفته، مانند: کل الطعام کان حلا لبنی اسرائیل الا ماحرم اسرائیل علی نفسه. (12) فقل سلام علیکم کتب ربکم علی نفسه الرحمة. (13) قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی. (14) اتامرون الناس بالبر وتنسون انفسکم. (15) قالا ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لنکونن من الخاسرین. (16) و ده ها آیه دیگر. ابن عباس هم انفسنا را به معنی خودمان تفسیر کرده و گفته است: «... و انفسنا نخرج بانفسنا(17) (بیرون می آییم خودمان)». و با توجه به این معنی، مفهوم آیه، بدون نیاز به هر سخن بحث انگیز، واضح، و شبهه هایی که برای برخی مخالفان پیش آمده برطرف می گردد.

اینک برای تکمیل بحث نکاتی را در ارتباط با سخنان شیخ محمد عبده در این مورد، ذکر می کنیم:

در تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله، گفتاری از شیخ محمد عبده بدین صورت ذکر شده است:

روایات متفقند بر این که پیامبرصلی الله علیه وآله برای مباهله علی و فاطمه و دو فرزند آنان (حسن و حسین) را برگزید، و کلمه نساء را بر فاطمه و کلمه انفسنا را فقط بر علی، حمل می کنند. و مصادر این روایات شیعه اند. و منظورشان از آنها معلوم است. و تا توانسته اند در ترویج آنها کوشیده اند، تا آنجا که بر بسیاری از اهل سنت رواج یافته است. لکن جاعلان آن روایات آنها را خوب تطبیق نکرده اند، زیرا عرب کلمه نساء را نمی گوید و دخترش را اراده کند، مخصوصا وقتی همسران داشته باشد، و این معنی از زبان عربی فهمیده نمی شود، و از این بعیدتر آن که از انفسنا (فقط) علی علیه السلام اراده شود. (18)

جای تاسف است که از افرادی مانند شیخ محمد عبده چنین سخنانی مطرح شود، اما حال که مطرح شده باید مورد بررسی قرار گیرد. لذا با بیان چهار نکته درباره آنها بحث می کنیم:

1- آیا انکار مطالبی که متفق علیه میان شیعه و اهل تسنن است به کجا خواهد انجامید؟ آیا اعتبار معارف و احکام اسلامی متزلزل نخواهد شد؟ آیا برای وصول به حقایق دینی این سند (یعنی اتفاق شیعه و سنی) کاملا مورد اطمینان نیست؟ شگفت آور است که اتفاق را قبول دارید و مع ذلک بدون هر مدرکی و به صرف تعصب و فرض قبلی صحت عقیده خود این جملات را می گویید، و یا می نویسید، که ... و من سن سنة سیئة کان علیه وزرها ووزر من عمل بها. (19) اگر این طور باشد چه مانعی می بینید از این که هر جا خوشتان نمی آید آیات قرآن را هم از جعلیات شیعه قلمداد کنید؟ اگر دیده اید شیعه بعضی ادعاهای اهل تسنن را که گاهی روایات متعددی هم درباره آنها نقل می کنند مردود و ساختگی می دانند، از آن مطالبی نیست که روایات آنها متفق علیه بین فریقین باشد، و ثانیا راویان آنها را بررسی نموده و ثابت کرده اند که نامعتبر و حتی گاهی ساختگی و مختلق هستند. اخیرا رایج و به اصطلاح مد شده که در مواردی که در برابر مطالب شیعه، که در کتب خودشان هم، مانند صحاح سته و غیره، مدارک آنها موجود است، جوابی ندارند، می گویند این مدارک از جعلیات شیعه است! و گاهی در چاپهای اخیر آنها را از کتبشان حذف می کنند! (20) زهی ایمان و احساس مسؤولیت! و زهی اعتقاد به قیامت و حسابرسی! چه کسی را گول می زنند! مگر نمی خواهند تابع حق باشند؟

2- می گوید عرب، نساء نمی گوید و غیر همسرش، - مثلا دخترش - را اراده کند.

مثل این که فقط ایشان عربند و زبان عربی می فهمند! آیا قرنها علما و مفسران بزرگ عرب زبان و غیر عرب زبان حتی از خود اهل تسنن، متوجه نشده اند و زبان عربی نمی دانسته اند! (21) آیا در قرآن کریم که در موارد متعدد نساء گفته و همسر را اراده نکرده غلط گفته است؟ برای نمونه به این آیات توجه کنیم:

یذبحون (یایقتلون) ابناءکم ویستحیون نساءکم، (22) که مخصوصا با وجود همسران، اطلاق بر دختران یعنی کودکان دختر شده است.

و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا کثیرا و نساءا...، (23) وان خفتم الا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ماطاب لکم من النساء... (24) ان الله اصطفاک وطهرک واصطفاک علی نساء العالمین. (25) للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن. (26) و ان کانوا اخوة رجالا ونساء... (27) و آیات دیگر.

3- اما این که در برخی مراجع، چه از شیعه و چه از اهل تسنن، می گویند مراد از انفسنا علی علیه السلام است، به دو صورت بیان شده:

ا - ظاهر برخی عبارت، مثل عبارات شرح باب حادی عشر (که قبلا نقل شد)، و نقل اسباب النزول واحدی از شعبی، (28) و صریح برخی عبارات، مثل عبارات تفسیر مجمع البیان که در ذیل آیه می گوید: «و انفسنا: یعنی علیاعلیه السلام خاصة، و لایجوز ان یکون المعنی به النبی صلی الله علیه وآله، لانه هو الداعی و لایجوز ان یدعو الانسان نفسه و انما یصح ان یدعو غیره، و اذا کان قوله وانفسنا لابد ان یکون اشارة الی غیر الرسول صلی الله علیه وآله وجب ان یکون اشارة الی علی علیه السلام لانه لااحد یدعی دخول غیر امیرالمؤمنین علی علیه السلام و زوجته و ولدیه فی المباهلة...» (29) (و انفسنا: منظور فقط علی علیه السلام است، و جایز نیست که پیامبرصلی الله علیه وآله منظور باشد، زیرا او فراخواننده است و جایز نیست که انسان خودش را فرا خواند، و فقط صحیح است که غیر خود را فرا خواند، و وقتی بنا شد انفسنا فقط اشاره به غیر پیامبرصلی الله علیه وآله باشد باید اشاره به علی علیه السلام باشد، زیرا هیچ کس ادعا نکرده که غیر از امیرالمؤمنین علی علیه السلام و همسرش و دو فرزندش داخل در مباهله بوده اند...)، و نیز صریح عبارات تفسیر فخر رازی به نقل از محمودبن الحسن الحمصی (30) این است که از انفسنا فقط علی علیه السلام منظور بوده است.

ب - لکن صریح اکثر عبارات مثل عبارات تفسیر تبیان شیخ طوسی، (31) و حدیث دومی که در تفسیر برهان از امام حسن مجتبی علیه السلام نقل شده، (32) و مخصوصا در مدارک اهل تسنن، مثل نورالابصار شبلنجی به نقل از تفسیر خازن که می گوید: «خداوند از ابناء حسن و حسین، و از نساء فاطمه، و از نفس (منظور همان انفس است) نفس آن حضرت صلی الله علیه وآله و علی را اراده کرده است...، پس (هنگامی که نصاری برای مباهله) به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله آمدند، آن حضرت حسین را به سینه چسبانیده (احتضن الحسین)، و دست حسن را گرفته بود، و فاطمه پشت سر پیامبرصلی الله علیه وآله، و علی پشت سر فاطمه راه می رفت، و پیامبرصلی الله علیه وآله می گفت هرگاه دعا کردم آمین بگویید...»، (33) و در المنثور سیوطی به نقل از جابر، (34) این است که مراد از انفسنا حضرت رسول صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام، هر دو می باشند.

اصل این دو نظریه مربوط است به کلمه ندع در آیه، که از دعاء و دعوت به معنی فرا خواندن، حضور طلبیدن، و کمک گرفتن آمده است، و تعلق آن به ابناء و نساء اشکالی ندارد، اما تعلقش به انفس، در صورتی که خود رسول الله صلی الله علیه وآله هم مراد باشد این اشکال را به نظر می آورد که نمی شود انسان خودش را فرا خواند یا حضور خودش را بخواهد (الانسان لایدعو نفسه)، لذا گفته اند از انفس فقط علی علیه السلام موردنظر است; آن وقت این مطلب به ذهن می آید که بنابراین، علی علیه السلام و پیامبرصلی الله علیه وآله یکی می شوند و بحث اتحاد پیش می آید، و جواب داده اند که منظور اتحاد نیست، بلکه مقصود همانندی است.

اما آنچه صحیح تر به نظر می رسد این است که بگوییم هر دو مورد نظرند، و استعمال و تعلق دعوت هم نسبت به آن اشکالی ندارد، زیرا معلوم است که آیه به حضرت صلی الله علیه وآله دستور می دهد که به نصارا بگو برای مباهله این سه گروه حاضر می شوند یا می آیند، و کلمه ندع در چنین معنایی به کار رفته است، لذا ابن عباس در تفسیر آن این طور می گوید: «... ندع ابناءنا: نخرج ابناءنا، و ابناءکم: اخرجوا انتم ابناءکم، و نساءنا: نخرج نساءنا، و نساءکم: اخرجوا انتم نساءکم، وانفسنا: نخرج بانفسنا، و انفسکم: اخرجوا انتم بانفسکم...»; (35) چنان که می بینیم دعوت را به اخراج (بیرون آوردن، در مورد ابناء و نساء) و خروج (بیرون آمدن، در مورد انفس) تفسیر کرده است. به همین لحاظ در ترجمه آیه (ص 2و3) گفتیم «ما سه گروه می آییم، شما هم سه گروه بیایید».

ولی هر کدام باشد - چه فقط علی علیه السلام منظور شود، و چه علی علیه السلام و پیامبرصلی الله علیه وآله - موجب اشکالی نمی شود، و برای صورت اول در بند (نکته 4) توضیح بیشتر داده خواهد شد.

4 - منظورشان از این که می گویند از (نساءنا) فاطمه سلام الله علیها مورد نظر بوده، این نیست که صیغه جمع بر یک فرد اطلاق شده، بلکه منظور این است که پیامبرصلی الله علیه وآله در عمل و به عنوان مصداق در مورد نساء فاطمه سلام الله علیها را آوردند; (36) مثل این که دو مدرسه بخواهند با هم مسابقه ورزشی برگزار کنند، و برای این که معلوم باشد مسابقه مثلا مخصوص دانش آموزان نیست بگویند برای مسابقه، معلمان، دانش آموزان، و اعضای اداری می آیند، و بعدا در موقع قرار، از اعضای اداری یک نفر بیاید، به هر حال جنبه مصداق غیر از مفهوم لفظ است. (37) البته این بیان را در مورد انفسنا هم به فرض این که ندع را به معنی فرا خواندن مثلا بگیریم و مصداق انفسنا را فقط علی علیه السلام بدانیم، می توان مطرح کرد، لکن گفتیم ضرورتی ندارد و پیامبرصلی الله علیه وآله و علی علیه السلام هر دو مصداق آن هستند.

مورد دوم - که مهمتر هم هست، پذیرش مولی به معنی دوست، به طور مبهم می باشد، که در صفحه 43 مشکوة از همان شماره مطرح شده است، بدین صورت: «بعضی از بیخبران یا مغرضان اشکال نموده اند که مولی به معنی دوست می باشد، و مقصود پیامبرصلی الله علیه وآله تفهیم این امر بوده است، و ارتباطی به مساله امامت ندارد. آری یکی از معانی مولی همان دوست است، ولی قرائن حالیه و مقالیه و ... کاملا دلالت دارد که در این جا مقصود از مولی امامت و پیشوایی بوده است...».

جای تعجب است که این مغالطه که از طرف اهل تسنن مطرح شده مورد توجه نویسنده مقاله و عده ای دیگر واقع نشده است. (38)

قضیه از این قرار است که این مغالطه کنندگان گفته اند جریان غدیر، با آن خصوصیات و متوقف کردن آن جمعیت حدود یک صد هزار نفری در آن آفتاب سوزان با برگرداندن آنان که جلو افتاده بودند و انتظار رسیدن آنان که عقب مانده بودند، و ایراد آن خطبه با ویژگیهای مطرح شده در آن و اعتراف گرفتن پیامبرصلی الله علیه وآله از جمعیت به این که بر آنها ولایت مطلق دارد و حق تصرفش در اموال و نفوس آنان از خودشان هم سزاوارتر و اولی است و گرفتن شهادت آنها بر وحدانیت خدا و رسالت آن حضرت، و حقانیت بهشت و جهنم و حشر و نشر، و اخبار به اینکه مرگش نزدیک است، و ...، (39) همه و همه برای این بوده که به مردم بگوید علی را دوست بدارید! و گاهی هم دروغی را که جعل کرده اند (40) قرینه ای برای ادعای خود حساب می کنند; می گویند یک نفر یا چند نفر از علی علیه السلام کدورتی داشتند، و پیامبرصلی الله علیه وآله برای برطرف کردن کدورت آنها که می توانست به همان چند نفر بگوید حق اعتراض به علی علیه السلام را ندارید، و گفته اند همین کار را هم کرد، ولی مع ذلک می گویند آن جریانات شگفت آور را به راه انداخت، و با آن جمعیت بیش از یک صد هزار نفر مطرح کرد! و لذا مولی در این خطبه به معنی دوست است، نه مثلا به معنی سرور و صاحب اختیار، به معنای حقیقی کلمه (مانند پیامبرصلی الله علیه وآله) تا لازمه اش معنای امامت و پیشوایی امت بشود.

این است که عده ای از متکلمان و محققان، و به تبع آنها، نویسنده مقاله، درصدد اثبات این مطلب برآمده اند که مولی در عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » نمی تواند به معنی دوست باشد، همان طور که بسیاری از دیگر معانی آن در این جمله مناسبت ندارد و نمی توان گفت پیامبرصلی الله علیه وآله آنها را اراده کرده اند، و دلایل متعددی هم ارائه نموده اند، اما خاطر نشان نکرده اند که چه مفهومی را مد نظر دارید، و اصلا مولا به آن معنی آمده است یا نه.

و تذکر من این است که مولی به مفهومی که آنان مورد نظرشان است، یعنی دوست به معنی محبوب، در لغت نیامده تا نیازی به آن جوابها و دلایل باشد، گرچه آن جوابها ذاتا و به سهم خود صحیح اند و راهی برای انکارشان نیست.

و اینک توضیح بیشتر: دوست در فارسی به دو معنی می آید: یکی دوست دارنده، و دیگری دوست داشته شده (محب و محبوب)، و بیشتر به معنی اولی است. مخصوصا در ترکیبات، مانند خدا دوست. در عربی برای هر یک لفظ و صورتی جداگانه است: بترتیب، محب و محبوب، لفظ حبیب در عربی مانند دوست در فارسی است که هم به معنی محب است و هم به معنی محبوب.

از طرفی عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه » اعم از این که برای اعلام امامت علی علیه السلام باشد یا به قول مخالفان برای اعلام وجوب محبت به آن حضرت یا برای آشتی دادن و رفع کدورت یک یا چند نفر!، آنچه مسلم است شامل مدح و اعلام علو مقام علی علیه السلام هم هست، و این در صورتی درست می شود که مولی به معنی محبوب باشد، نه محب; و الا وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله بگویند، علی شما را دوست می دارد، نه مدحی است و نه علو مقامی دارد، و نه رفع کدورت می شود. اما اگر بگویند هر کس مرا دوست می دارد باید علی را هم دوست بدارد، آن وقت آن معانی درست می شود; به عربی مثلا بگویند «من کنت محبوبه فعلی محبوبه » یا بگویند «من کان مولای فهو مولی علی » (41) ، این است که در تهذیب اللغة نقل می کند که درباره «من کنت مولاه فعلی مولاه » گفته اند: ای من احبنی و تولانی فلیتوله (42) (هرکس مرا دوست می دارد و به من دوستی می ورزد علی را دوست بدارد) و باز فردی به نام کابلی می گوید مولی به معنی حبیب و صدیق آمده است; (43) منظورم این است که توجه داشته اند که اگر مولی به معنی محبوب نباشد ادعای آنها را ثابت نمی کند. منتهی معلوم نیست از کجا این طور معنی کرده اند. لابد فکر کرداند دلبخواهی است که هر لغت و عبارتی را هر طور میلمان بود معنی کنیم!

حال ببینیم مولی در لغت به معنی محبوب آمده است یا نه;

هم اکنون که این سطور را می نویسم عده ای از کتب مشهور لغت که در دسترسم هست; از آنها نقل می کنم، و چون واضح است، عین عباراتشان را بدون ترجمه می آورم (جز بعضی کلمات):

1- صحاح اللغه جوهری (در ماده ولی، آخر کتاب): المولی: العبد، والمعتق والمعتق، وابن العم، و الناصر، و الجار، و الولی، و الصهر(داماد)، و الحلیف (هم سوگند و همپیمان).

- قاموس اللغه فیروز آبادی (ماده ولی، آخر کتاب): المولی: المالک، و العبد، و المعتق، و المعتق، و الصاحب (همدم و یار) و القریب کابن العم و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الابن، و العم، والنزیل (مهمان)، و الشریک، و ابن الاخت، و الولی، و الرب، و الناصر، و المنعم، و المنعم علیه، و المحب، و التابع، و الصهر.

3- النهایة فی غریب الحدیث و الاثر ابن اثیر: قد تکرر ذکر المولی فی الحدیث، و هو اسم یقع علی جماعة کثیرة (یعنی بر معانی بسیار اطلاق می شود)، فهو: الرب، والمالک، و السید، و المنعم، و المعتق، و الناصر، والمحب، و التابع، و الجار، و ابن العم، و الحلیف، و العقید (همپیمان)، والصهر، و العبد، و المعتق، و المنعم علیه.

که در لسان العرب عینا نقل شده است.

و ظاهرا جلال الدین سیوطی که معانی مولی را در کتاب خود به نام در نثیر ذکر کرده، (44) باز عینا گفته ابن اثیر است; بدون آن که حتی ترتیب ذکر معانی را عوض کند.

4- اقرب الموارد: المولی: المالک، و العبد، و المعتق، و المعتق، و الصاحب، والقریب، وابن العم و نحوه، و الجار، و الحلیف، و الابن، و العم، و النزیل، و الشریک، و ابن الاخت، و الولی، و الرب، و المنعم، و المنعم علیه، و المحب، و التابع، و الصهر.

5- و در الغدیر، که معانی مولی بیشتر استقصا شده،27 معنی برای آن ذکر شده است، بدین صورت:

1- الرب، 2- العم،3- ابن العم، 4- الابن، 5- ابن الاخت،6- المعتق،7- المعتق، 8- العبد،9- المالک (والملیک)، 10- التابع، 11- المنعم علیه، 12- الشریک،13- الحلیف، 14- الصاحب، 15- الجار،16- النزیل،17- الصهر، 18- القریب،19- المنعم، 20- العقید، (45) 21-الولی، 22- الاولی بالشی ء،23- السید غیر المالک و المعتق، 24- المحب، 25-الناصر،26- المتصرف فی الامر،27- المتولی فی الامر - (والورثة والعصبة). و بعدا درباره تک تک آنها بحث کرده و نشان داده که با در نظر گرفتن خصوصیات مربوط به حدیث و جریان غدیر کدام معانی می تواند مورد نظر پیامبرصلی الله علیه وآله باشد. (46) (ورثه و عصبه هم روشن است که تناسب با حدیث ندارد).

به هر حال در هیچ یک از منابع مذکور نگفته اند که مولی به معنی محبوب یا حبیب می آید، و اگر به معنی محبوب (در مقابل محب) آمده بود آن را ذکر می کردند، چنان که بقیه معانی متقابل (مثل معتق و معتق، منعم و منعم علیه، و مالک یا سید و عبد) را ذکر کرده اند. منظور از ولی هم که در این منابع آمده، معنای متبادر از آن می باشد، یعنی صاحب اختیار و کسی که سرپرستی و ولایت نسبت به کسی یا چیزی داشته باشد; لذا ابن اثیر (و به تبع او، لسان العرب)، دنباله همان معانی یاد شده می گوید: و کل من ولی امرا اوقام به فهو ولیه (هر کس سرپرستی امری را به عهده داشته باشد، یا به آن بپردازد ولی آن است).

اکنون می خواهیم مولی در قرآن و کاربرد و معانی اش را بررسی کنیم. لکن موارد استعمالش در احادیث را مطرح نخواهیم کرد; بدین علت که اتکای به احادیث مستلزم آن است که نخست راویان آنها بررسی و اعتبار اصل آنها اثبات شود; در صورتی که بسیاری از آنها مجعول است.

لابد اطلاع داریم که حضرات در مقابل مناقب ائمه علیهم السلام و فاطمه زهرا سلام الله علیها، و حتی گاهی در مورد ناصوابهای دیگران احادیثی مثلا از ابوهریره و نظایر او نقل می کنند; با این که وی، بنابر مدارک خود اهل تسنن و به گفته خلیفه دوم و عایشه و ابوحنیفه و عده زیادی از علمای اهل تسنن، فردی مردود بوده، و مع ذلک گاهی (مخصوصا وقتی به دردشان بخورد) چنان درباره او غلو می کنند که با کمال بی پروایی به ابوایوب انصاری، آن مرد عالی در اسلام، نسبت می دهند که گفته است: «ذکر حدیث از ابوهریره نزد من محبوب تر از ذکر حدیث از رسول الله صلی الله علیه وآله است »! (47) واخجلتا! اگر این نسبت درست باشد آیا ایمان ابوایوب زیر سؤال نمی رود و می توان او را مسلمان دانست؟ و از این بالاتر گاهی آن مجعولات را از طریق همان گونه راویان از علی علیه السلام و سایر ائمه شیعه علیهم السلام نقل می کنند! اینها در کتبی مانند عبقات الانوار، الغدیر، و خمسون و ماة صحابی مختلق، بررسی شده است. هر جا هم که با تمام این اوصاف درمی مانند و می بینند طبق مدارک خودشان نمی شود عمل فلان شخص را صحیح و او را مقبول دانست می گویند این طور «اجتهاد» کرده (و گاهی هم درباره بعضی توبه را به او می چسبانند). مثلا از یک طرف پیامبرصلی الله علیه وآله درباره علی علیه السلام گفته اند: «وعاد من عاداه »، و از طرف دیگر مثلا جناب معاویه چنان با علی علیه السلام رفتار کرد که همه می دانیم، و چنان لعن بر علی علیه السلام را رایج نمود که عمربن عبدالعزیز (حدود 50 سال بعد) با نقشه و ترس لعن بر او را ممنوع کرد. آن وقت می گویند معاویه چنین اجتهاد کرده بود،! (47) آخر این اجتهاد از کجا آمده و چقدر مستند است و چه اعتباری دارد؟ اگر این طور باشد پس همه قاتلان پیامبرصلی الله علیه وآله و ائمه علیهم السلام و ظالمانی که از خون مسلمانان جویها راه می انداختند و از سرهای مسلمانان مناره می ساختند و و و ...، نه تنها خطاکار و گناهکار نیستند که ماجور هم هستند. البته متذکر هستیم که در بحث نباید کسی ناراحت شود، مخصوصا وقتی مستند به مدارک مورد اعتقاد خود طرف بحث باشد. و نیز توجه داریم که اجتهادی که در شیعه مطرح است به معنی استنباط حکم خدا است از مدارک فقهی، مانند قرآن و احادیث و روایات، - نه مصلحت اندیشی اجتهاد کننده و غیره - آن هم فقط در مورد احکام جزئی و اختلافی، و فقط برای به دست آوردن آنچه خدا و رسول صلی الله علیه وآله گفته اند (وما کان لمؤمن ولامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ومن یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا); (49) پیامبرصلی الله علیه وآله هم حق تغییر کوچکترین دستور و حکم خدا را ندارد، چه رسد به افراد دیگر.

زمخشری ذیل آیه اول سوره تحریم (یا ایها النبی لم تحرم ما احل الله لک تبتغی مرضات ازواجک والله غفور رحیم) می گوید: «روی ان رسول الله صلی الله علیه وآله خلابماریة فی یوم عائشة، و علمت بذلک حفصة، فقال لها اکتمی علی، و قد حرمت ماریة علی نفسی، وابشرک ان ابابکر و عمر یملکان بعدی امر امتی...». امام احمدبن منیر اسکندری در حاشیه بر کشاف در این مورد نوشته است: «ما اطلقه الزمخشری فی حق النبی صلی الله علیه وآله تقول و افتراء، و النبی منه براء...، و ما هذه من الزمخشری الا جراءة علی الله و رسوله... نعوذ بالله من ذلک (کشاف، ج 4، ص 562). (: مطالبی را که زمخشری درباره پیامبرصلی الله علیه وآله آورده دروغ خود ساخته و افترا است، و پیامبرصلی الله علیه وآله از آن بیزار است، ...، و این مطلب از زمخشری جز جسارت بر خدا و رسول الله صلی الله علیه وآله نیست...، به خدا پناه می بریم از این گونه سخنان). این قسمت را مخصوصا آوردیم تا اولا متوجه باشیم که هیچ کس حق تغییر دستورات خدا را ندارد. و ثانیا ببینید آنها چگونه اند که مثل زمخشری می آید این گونه روایات را نقل می کند و پروایی هم ندارد که ساحت قدس رسول الله صلی الله علیه وآله منزه از این افتراهاست. و ثالثا ببینید چگونه حدیث جعل می کرده اند تا نکته مورد نظرشان را (هر چند بدون تناسب) در آن بگنجانند.

علی ای حال، در این جا فقط مواردی را که در قرآن آمده بررسی می کنیم:در المراجعات، سؤال کننده به طرفداری اهل تسنن می گوید: اهل سنت گفته اند لفظ مولی در معانی متعددی به کار می رود که در قرآن عظیم هم آمده است; گاهی به معنی اولی است، چنان که به کفار می گوید «ماواکم النار هی مولاکم »، یعنی اولی بکم (50) (جایگاه شما آتش است، و آن اولی به شما است) و گاهی به معنی ناصر است، مانند آیه «ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی لهم » (این، بدان جهت است که خدا یاور مؤمنان است، و این که کافران یاوری برایشان نیست); و به معنی وارث، مانند گفتار خدای سبحان «ولکل جعلنا موالی مما ترک الوالدان والاقربون » (و برای هر کس ارث برندگانی از آنچه پدر و مادر و نزدیکان واگذارده اند قرار دادیم)، که موالی به معنی وارثان است; و به معنی عصبه (خویشان و وارثان دور، از طرف پدر)، مانند گفتار خدای عزوجل «و انی خفت الموالی من ورائی » (و همانا من از خویشان دور پدری پس از خود، می ترسم); و به معنی صدیق (دوست خالص، مانند) «لایغنی مولی عن مولی شیئا» (روزی که هیچ مولائی موجب بی نیازی مولائی نمی شود اصلا)...، و شاید معنی حدیث این باشد که هر کس من یاور او یا صدیق او یا دوست او هستم علی هم همین طور. (51)

و سید شرف الدین در جواب، راجع به معانی مولا بحث نمی کند، فقط بحث می کند که جز معنایی که به عنوان تعیین علی علیه السلام برای امامت و ولایت باشد نمی تواند منظور باشد، و لکن ما درباره آنها بحث خواهیم کرد.

و حبیش تفلیسی در وجوه قرآن می گوید:

«بدان که مولی در قرآن بر شش وجه باشد:

وجه نخستین مولی به معنی خویشاوند بود، چنان که خدای در سورة الدخان (آیه 41) گفت:

«یوم لایغنی مولی عن مولی شیئا»، یعنی لاینتفع قریب عن قرابته من الکفار بشی ء من المنفعة [خویشاوند کفار از خویشاوندی اش بهره مند نمی شود].

و وجه دوم مولی به معنی پروردگار بود، چنان که در سورة الانعام (آیه 62) گفت: «ثم ردوا الی الله مولاهم الحق الاله الحکم و هو اسرع الحاسبین »، [مولاهم الحق]، یعنی ربهم الحق.

و وجه سیم مولی به معنی دوست بود، چنان که در سورة محمدصلی الله علیه وآله (آیه 11) گفت: «و ان الکافرین لامولی لهم ». و در سورة تحریم (آیه 4) گفت: «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولیه »، یعنی ولیه بالنصرة [یعنی دوستدار اوست، به این که یاریش می کند].

و وجه چهارم مولی به معنی هم عهد (؟) بود، چنان که در سورة النساء (آیه 33) گفت: (ولکل جعلنا موالی »، یعنی العصبة [خویشان دور پدری].

و وجه پنجم مولی به معنی میراث خوار بود، و جمعش موالی باشد، چنان که در سورة مریم (آیه 5) گفت: «و انی خفت الموالی من ورائی »، یعنی الورثة من ورائی [یعنی وارثان پس از من].

و وجه ششم مولی به معنی آزاد شده بود، چنان که در سورة الاحزاب (آیه 5) گفت: فان لم تعلموا آباءهم فاخوانکم فی الدین و موالیکم »، یعنی عتقاءکم [یعنی آزاد شده های شما]». (52)

چند تذکر:

1- این که سؤال کننده در المراجعات به آیه «یوم لایغنی مولی عن مولی » استدلال کرده که مولی به معنی صدیق می آید، صحیح و قطعی نیست، زیرا دیدیم که تفلیسی مولی را در این آیه به معنی خویشاوند دانسته است. و در تفسیر ابن عباس هم ذیل آیه چنین می گوید: «یعنی قرابة عن قرابة شیئا و کافر عن کافر و قریب عن قریب شیئا من الشفاعة و لامن عذاب الله ». (53) ظاهرا منظورش این است که مولی در این آیه به معنی کسی است که عهده دار امر کسی دیگر است و می خواهد به او کمک کند، از قبیل خویشان، و دوستان; و لذا در تفسیر المیزان مثلا (نظیر آنچه در مجمع البیان آمده) ذیل آیه، می گوید: «والمولی هوالصاحب الذی له ان یتصرف فی امور صاحبه و یطلق علی من یتولی الامر و علی من یتولی امره; و المولی الاول فی الآیة هوالاول والثانی هوالثانی » (54) (و کلمه مولی به معنای کسی است که حق دارد در امور [شخص] دیگری تصرف کند، و هم به آن کسی که وی نسبت به او ولایت دارد اطلاق می شود; و کلمه مولای اولی در آیه شریفه به معنای اولی و دومی به معنای دوم است) (55)

2- این که تفلسیی در وجه سوم می گوید مولی به معنی دوست آمده، اولا مولی را در این آیه ها به معنی ولی و ناصر گرفته اند، چنان که ابن عباس معادل آن را ناصر آورده،(56) و در تفسیر کشاف می گوید: «مولی الذین آمنوا: ولیهم و ناصرهم ». و ثانیا اگر هم به معنی دوست باشد، منظور دوست دارنده است، نه محبوب، چنان که از سیاق آیه معلوم است.

3- این که در وجه چهارم مولی به معنی «هم عهد» ضبط و به آیه «ولکل جعلنا موالی » استشهاد شده ظاهرا اشتباهی در این جا رخ داده است، زیرا موالی در آیه مزبور به معنی وارثان است، که دنباله آیه هم در همان عبارت تفلیسی آمده: «یعنی العصبه »; امکان دارد مصحح اشتباه کرده باشد.

و اما بررسی معانی مولی در قرآن; کلمه مولی و جمع آن (موالی) 21 مرتبه در17 آیه آمده است، که در ذیل آنها را به ترتیب سوره ها آورده، ضمنا بعد از کلمه مولی یا موالی تفسیری که در تنویر المقباس از ابن عباس (با علامت س) و در کشاف از زمخشری (باعلامت ز) آمده با تعیین صفحه و از کشاف به اضافه تعیین جلد ذکر می کنیم، بدین قرار:

1- در سوره بقره(2)، آیه آخر: واعف عنا واغفرلنا وارحمنا انت مولانا: اولی بنا (س ص 42). سیدنا و نحن عبیدک، اوناصرنا، او متولی امورنا (ز -ج 1، ص 333).

2- در سوره آل عمران (3)، آیه 150: بل الله مولاکم: حافظکم ولاکم علی ذلک و ینصرکم علیهم (س - ص 58). ای ناصرکم (ز - ج 1، ص 425).

3- در سوره نساء (4)، آیه 33: ولکل جعلنا موالی: یعنی الورثة لکی یرث (س - ص 69). الوراث (ز - ج 1، ص 504).

4- در سوره انعام(6)،آیه 62: مولاهم الحق: ولیهم بالثواب و العقاب بالحق و العدل. ویقال مولاهم الحق: معبودهم بالحق (س ص 111). مالکهم الذی یلی علیهم امورهم (زج 2،ص 32).

5و6- در سوره انفال (8)، آیه 40: فاعلموا ان الله مولیکم نعم المولی و نعم النصیر: مولاکم: حافظکم و ناصرکم علیهم، نعم المولی: الولی بالحفظ و النصرة (س - ص 148). ای ناصرکم و معینکم، فثقوا بولایته و نصرته (ز - ج 2، ص 220).

7- در سوره توبه (9)، آیه 51: «هو مولینا» اولی بنا (س - ص 159). ای الذی یتولانا و نتولاه، ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی لهم (ز ج 2، ص 278).

8- در سوره یونس(10)، آیه 30: وردوا الی الله مولیهم الحق: الیهم الحق (س ص 173).

ربهم الصادق ربوبیته، اوالذی یتولی حسابهم و ثوابهم (ز ج 2، ص 344).

9- در سوره نحل (16)، آیه 76: و هوکل علی مولاه: ثقل علی ولیه و قرابته عیال علی عائله (س - ص 227). ای ثقل علی من یلی امره و یعوله (ز ج 2، ص 623).

10- در سوره مریم (19)، آیه 5: وانی خفت الموالی: یعنی الورثة، من ورائی: من بعدی (س - ص 254). کان موالیه - و هم عصبته (اخوته و بنو عمه) - شرار بنی اسرائیل فخافهم علی الدین (ز - ج 3، ص 4).

11- در سوره حج (22)،آیه 13: لبئس المولی: الرب، ولبئس العشیر: الخلیل و الصاحب (س - ص 278). الناصر (ز - ج 3، ص 147).

12 و13 - باز در سوره حج آیه آخر: واعتصموا بالله هو مولیکم: حافظکم، فنعم المولی: الحافظ (س - ص 284); ... فاعبدوه وثقوا به ولاتطلبوا النصرة الامنه، فهو خیر مولی و ناصر (ز ج 3 - ص 173).

14- در سوره احزاب (33)، آیه 5: فاخوانکم فی الدین: فادعو هم باسم اخوانکم عبدالله و عبدالرحمن و عبدالرحیم و عبدالرزاق، و موالیکم: و باسم موالیکم (س - ص 350). اخوانکم فی الدین والولایة فیه...، یرید الاخوة فی الدین و الولایة فیه (ز ج 3، ص 522).

15 و16- در سوره دخان (44)، آیه 41: یوم لایغنی مولی عن مولی شیئا: ولی حمیم یعنی قرابة عن قرابة شیئا و کافر عن کافر و قریب عن قریب شیئا من الشفاعة و لامن عذاب الله (س ص 418). ای مولی کان من قرابة او غیرها، عن ای مولی کان (ز ج 4، ص 280).

17و18 - در سوره محمد (47)، آیه 11: ذلک بان الله مولی: ناصر الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی: ناصر لهم (س - ص 428) ولیهم و ناصرهم (ز ج 4، ص 319).

19- در سوره حدید (57)، آیه 15: ماواکم النار هی مولاکم: اولی بکم النار (س ص 457/458). قیل هی اولی بکم ... و حقیقة مولاکم: محراکم و مقمنکم (جای شایسته و سزاوار شما)، ای مکانکم الذی یقال فیه هو اولی بکم...، و یجوز ان یراد هی ناصرکم، ای لاناصرلکم غیرها...، و قیل تتولاکم کما تولیتم فی الدنیا اعمال اهل النار (زج 4، ص 476).

20- در سوره تحریم (66)، آیه 3: والله مولیکم: حافظکم و ناصرکم (س ص 477). سیدکم و متولی امورکم (ز ج 4، ص 565) .

21- باز در سوره تحریم، آیه 5: و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه: حافظه و ناصره و معینه علیکما (س ص 477). ای ولیه و ناصره (ز ج 4، ص 566).

بنابراین، معانی ای که ابن عباس در تفسیر مولی و موالی آورده عبارتند از:

1- اولی، ذیل آیات: 1-7 و19.

2- حافظ، ولی، ناصر، و معین، ذیل آیات: 2- 5-12-13-17-18-20- و 21.

3- ورثه و عصبه، ذیل آیات:3 - و 10.

4- ولی و متولی (سرپرست)، ذیل آیات: 4-6- و9.

5- معبود و اله و رب، ذیل آیات: 4- 8 - و 11 (در آیه 4، دو احتمال داده است).

6- خویشاوند، ذیل آیات: 15 - و16.

7- ظاهرا، دوست: ذیل آیه 14.

و معانی ای که زمخشری آورده عبارتند از:

1- اولی، ذیل آیه 19.

2- ولی، ناصر و معین، ذیل آیات: 1، 2، 5،6، 11، 12،13،17، 18،19 و 21.

3- ورثه یا وراث و عصبه، ذیل آیات:3 و 10.

4- ولی و متولی (سرپرست)، ذیل آیات: 1، 8،9 و 20.

5- رب، ذیل آیه 8 (در آیه 8، دو احتمال داده است).

6- خویشاوند: ذیل آیات 15 و16.

7- ظاهرا، دوست: ذیل آیات:7، 14 و19 (در آیه 19،3 احتمال داده است).

8 - سید، ذیل آیات: 1 و 20 (در آیه 1،3 احتمال و در آیه 20، دو معنی ذکر کرده است).

9- مالک، ذیل آیه 4.

پس ابن عباس و زمخشری هر دو، هفتمین معنا را دوست تلقی کرده، و نیز هر دو، آیه شماره 4 (فاخوانکم فی الدین و موالیکم) را به این معنی تفسیر کرده اند. علاوه بر این که می توان گفت زمخشری آیه های شماره 7 (هو مولینا) و شماره 19 (ماواکم النار هی مولاکم) را هم به این معنی دانسته است. تفلیسی هم در وجه سوم گفت مولی به معنی دوست می آید، و آیه های سوره محمدصلی الله علیه وآله و سوره تحریم را در ذیل آن ذکر کرد.

حال ببینیم حق مطلب چیست؟

قبلا توجه داشته باشیم که بحث به این صورت است: که ثابت شود که مثلا در فلان آیه و عبارت راهی ندارد جز این که لغت موردنظر به فلان معنا باشد; البته اگر این طور ثابت شد، حتی اگر اهل لغت هم آن معنا را برای آن لغت ذکر نکرده باشند می گوییم توجه نداشته اند و کارشان نقص دارد.

نه به این صورت که بگوییم فلان لغت در فلان عبارت معنایش چنین است، و دلیلمان این باشد که وقتی لغت را به این معنی بگیریم عبارت مزبور غلط نمی شود; گرچه اگر به آن معناهایی هم که در کتب لغت ذکر شده معنی کنیم باز صحیح است ; مثلا در آیه «یوم لایغنی مولی عن مولی شیئا» می بینیم اگر مولای دوم را به معنای محبوب بگیریم، عبارت غلط نمی شود، اما اگر به معنای خویشاوند هم بگیریم - چنان که تفلیسی گفت (در وجه نخستین)، و هم چنین ابن عباس و زمخشری (ص 16، شماره 15و16)، باز صحیح خواهد بود; و یا ممکن است در آیه یا عبارتی، ببینیم معنای محبوب موجب غلط شدن آن نمی شود، و اگر معنای دیگری هم که در کتب لغت آمده، مثل تابع، مطیع و جز آنها را اراده کنیم - باز صحیح است; در این صورت دلیل نمی شود که برخلاف قاعده و اصل، از معنای متبادر یا حقیقی آن و معانی ای که لغویان ذکر کرده اند عدول نموده، معنای دیگری برای لغت مورد بحث اثبات کنیم.

با این مقدمه می گوییم: کلا آیاتی که به نظر ابن عباس و زمخشری و تفلیسی و امثال آنان، در آنها مولی به معنی دوست (محبوب؟) آمده، پنج آیه است، که در ذیل هر یک را مطرح نموده مورد بررسی قرار می دهیم:

1- آیه 5 سوره احزاب: «فاخوانکم فی الدین وموالیکم »، که در تفسیر ابن عباس و زمخشری آمده بود.

لکن دیدیم که تفلیسی، در وجه ششم موالی را در این آیه به معنی آزاد کردگان دانسته است، و طبرسی در مجمع البیان (ذیل آیه) می گوید: و موالیکم: ای بنوا اعمامکم (موالی شما: یعنی پسرعموهایتان)، و بعد دو نظریه دیگر (آزاد شده ها، و دوستان) را هم نقل کرده است. و معنای محبوب ظاهرا معنایی تحمیل گونه است.

2- آیه 51 سوره توبه: «هو مولینا»، که زمخشری تفسیر کرد به الذی یتولانا و نتولاه.

می گوییم: این که می گوید الذی یتولانا و نتولاه (آن که ما را دوست دارد و آن که ما او را دوست داریم محب ما و محبوب ما)، اولا نمی شود هر دو معنی مراد باشد، زیرا لازمه اش استعمال لفظ در بیش از یک معنا است که مورد اشکال است. (57) و ثانیا اصلا منظور این نیست که در دو معنی به کار رفته، بلکه منظور این است که چون او یاور و سرور یا دوستدار ما است، ما هم او را دوست می داریم (و به او اطمینان داریم، و بر او توکل می کنیم ... الی غیر ذلک)، پس مولی در همان معنی یاور، سرور، یا دوستدار استعمال شده است. و ثالثا ابن عباس و دیگران مولی را در این آیه به معنی اولی دانسته اند.

3- آیه 11 سوره محمد صلی الله علیه وآله: «ذلک بان الله مولی الذین آمنوا و ان الکافرین لامولی لهم »، که تفلیسی در وجه سوم عنوان کرده بود.

اما در ص 15، تذکر 2، بحث شد که مولی را به معنی ناصر گرفته اند. و اگر هم در معنی دوستی باشد، منظور محب است نه محبوب.

4- آیه 15 سوره حدید: «ماواکم النار هی مولاکم ».

که غالبا آن را به معنی اولی تفسیر کرده اند، یا به معنی ناصر. و اگر هم در معنی دوستی باشد، ظاهرا منظور محب است.

5- آیه 5 سوره تحریم: «و ان تظاهرا علیه فان الله هو مولاه »، در وجه سوم از وجوهی که تفلیسی عنوان نموده است.

و دیدیم که به حافظ و ناصر و معین تفسیر شده است.

نتیجه بحث

خلاصه بحث آن که - علاوه بر این که متبادر از مولی در عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه »، سرور و صاحب اختیار است (به معنای حقیقی کلمه، که مفادش همان اولی در تصرفات است، و با امامت یکی می شود)، و معنای حقیقی آن همین معنا است، و به علاوه، چنان که بحث کرده اند، دلایل قطعی در بین هست که در این عبارت معنی دوستی مورد نظر نبوده است - ، اساسا دلیلی برای این مطلب که مولی به معنای محبوب آمده باشد، در دست نیست، و اگر در روز واپسین و یوم الندامه حسابرسی کنند (که خواهند کرد)، و به آنان که تعصب بیجا به خرج داده و خواسته خدا و رسول صلی الله علیه وآله را زیر پا گذاشته اند بگویند چرا چنین کردید پاسخی نخواهند داشت. ان الله لطیف خبیر.

یادداشتها

1- در فرهنگهای عربی معانی متعددی برای نفس ذکر کرده اند، از قبیل: روح، چشم، خون، شخص انسان، تن، عین چیزی، و جز آنها (لسان العرب و غیره).

2- گاهی هم جان و روان را فرق می گذارند; رک: فرهنگ معین، و لغتنامه دهخدا.

3- رک: کتب کلامی شیعه، مانند شرح تجرید الاعتقاد، بخش امامت، مساله سوم (ص 366); شرح باب حادی عشر، بخش امامت، مبحث چهارم (ص 44).

4- دو مرجع پیشین، به ترتیب: مساله هفتم (ص 381 تا397)، و مبحث پنجم (ص 44 - عبارت شرح باب حادی عشر بعدا نقل می شود).

5- سوره آل عمران (3)، آیه 60.

6- تفاسیر شیعه، مانند: مجمع البیان طبرسی، ذیل آیه مزبور (ج 2، ص 451 به بعد); والمیزان، ذیل آیه (ج 3، ص 242 به بعد). و تفاسیر اهل تسنن، مانند: کشاف زمخشری، ذیل آیه (ج 1، ص 368); و تفسیر طبری، ذیل آیه مزبور و دو آیه قبل از آن (ج 6، ص 467 تا 475).

7- رک، مثلا: تبیان شیخ طوسی; و مجمع البیان طبرسی، هر دو ذیل آیه و تفاسیر دیگر.

8- رک، مثلا: تفسیر طبری; و تفسیر کشاف، هر دو ذیل آیه; و جز آنها.

9- شرح باب حادی عشر، بخش امامت، مبحث پنجم (ص 45).

10- فاضل مقداد، در بحث صفات سلبیه، اثبات کرده که اتحاد بطور کلی باطل است (ص 21).

11- شرح تجرید علامه، بخش امامت، مساله هفتم (ص 385).

12- سوره آل عمران (3)، آیه 93.

13- سوره انعام (6)، آیه 54.

14- سوره یونس (10)، آیه 15.

15- سوره بقره (2)، آیه 44.

16- سوره اعراف (7)، آیه 23.

17- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ص 48 (بعدا تمام عبارت ابن عباس نقل خواهد شد).

18- تفسیر المنار، ذیل آیه (ج 3; ص 322).

19- مسند احمدبن حنبل، ج 4، ص 357; وسائل الشیعه، ج 11، ص 436 تا 438.

20- در گذشته هم از این گونه اعمال انجام داده اند، چنان که مسلم در کتاب حدیثش، معروف به صحیح مسلم، در باب فضائل علی علیه السلام، روایت غدیر را کاملا نقل نکرده و مقداری از آن را حذف کرده است; به نقل از المراجعات، ص 207.

21- تفسیر المیزان، ذیل آیه مباهله (ج 3، ص 257 به بعد).

22- سوره بقره (2)، آیه 49; سوره اعراف (7)، آیه 141; سوره ابراهیم (14)، آیه 6. نظیر این آیات در چند مورد دیگر آمده است، مانند: سوره اعراف(7)، آیه 127; سوره قصص(28)، آیه 4; سوره مؤمن (یا غافر: 40); آیه 35.

23- سوره نساء (4)، اول سوره.

24- همان، آیه 3.

25- سوره آل عمران، آیه 42.

26- سوره نساء، آیه 32.

27- همان، آخر سوره.

28- اسباب النزول، ص 75.

29- مجمع البیان طبرسی، ذیل آیه مباهله.

30- تفسیر کبیر فخر رازی، ذیل آیه (جزء هشتم، ص 86).

31- تبیان شیخ طوسی، ذیل آیه (ج 2، ص 485).

32- تفسیر برهان، ذیل آیه (ج 1، ص 286).

33- نورالابصار شبلنجی، باب دوم، ص 223/224; و تفسیر خازن، ذیل آیه (ج 1، ص 242).

34- درالمنثور، ذیل آیه (ج 2، ص 39).

35- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ذیل آیه (ص 48).

36- المیزان، ذیل آیه (ج 3، ص 260 به بعد).

37- همان، ص 245.

38- مخصوصا فارسی زبانان کمتر به این مغالطه توجه دارند، و اذهانشان بیشتر مورد سوء استفاده واقع می شود.

39- المراجعات، مراجعه 58، شماره 1; الصواعق المحرقه، ص 41.

40- المراجعات، مراجعه 58، شماره 2; الغدیر، ج 1، ص 384.

41- الغدیر، ج 1، ص 366.

42- تهذیب اللغه، ذیل ماده ولی (ج 15، ص 448).

43- کابلی در صواقع، ص 383; به نقل عبقات الانوار، ج 1، ص 18.

44- عبقات الانوار، ج 8، ص 292.

45- ظاهرا حلیف و عقید به یک معنی هم به کار می روند، و همان مولی الموالاة (تفسیر کشاف، ج 1، ص 504/505) است.

46- الغدیر، ج 1، ص 362 به بعد.

47- مآخذ اهل تسنن درباره این مطالب در عبقات الانوار، ج 5، از ص 233 به بعد ذکر شده است.

48- المحلی، تالیف ابن حزم، ج 4، ص 161; به نقل از الغدیر، ج 1، ص 334. و نیز صواعق المحرقه،ص 215; و ملحق به آن (که در آخر الصواعق چاپ شده) به نام طهیر الجنان و اللسان، ص 32، و 35; و در موضع اخیر یک دلیل دندان شکن هم آورده و بدین مضمون می گوید اگر قتال با علی موجب قدح باشد پس چرا عایشه و زبیر و طلحه و دیگران هم با علی جنگیدند؟ (مصادره).

49- سوره احزاب (33)، آیه 36.

50- مولاکم را در این آیه غالبا، حتی ابن عباس، چنان که نقل کردیم، به معنی اولی بکم دانسته اند، و زمخشری در ذیل آیه (ج 4، ص 476) یک وجه لغوی برای آن ذکر کرده است.

51- المراجعات، مراجعه 57.

52- وجوه قرآن، ذیل لغت مولی (ص 278).

53- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ذیل آیه (ص 418).

54- تفسیر المیزان، ذیل آیه (ج 18، ص 157).

55- ترجمه تفسیر المیزان، ج 18، ص 236.

56- تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ذیل دو آیه (ص 428، و ص 477).

57- اصول الفقه، مبحث «استعمال اللفظ فی اکثر من معنی » (استعمال لفظ در بیش از یک معنا)، (ج 1، ص 32).

مشخصات تفاسیر و برخی دیگر از مآخذ

1- علی بن احمد واحدی (م: 468 ه ق): اسباب النزول، مطبعه هندیه مصر، 1315.

2- شیخ محمد عبده (م: 1294 ه) و محمد رشیدرضا (م: 1354 ه ): تفسیر المنار، فقط 12 جلد منتشر شده، بیروت، 1373/1374.

3- علامه طباطبائی (معاصر): تفسیر المیزان، 20 جلد، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم، از1393 به بعد.

4- سیدهاشم بن سلیمان بحرانی (م 1107 یا1109 ه ق): تفسیر برهان، چهار جلد رحلی، تهران، 1334هش.

5- شیخ ابوجعفر طوسی (385-460 ه ق): تفسیر تبیان، ده جلد، داراحیاء التراث العربی، افست از چاپ نجف،1376 ه .

6- ابن عباس (صدر اسلام): تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، یک جلد، تهران، انتشارات استقلال.

7- محمدبن جریر طبری (224-310): جامع البیان عن تاویل القرآن (یا فی تفسیر القرآن)، معروف به تفسیر طبری، 30 جلد، دارالمعارف مصر، 1374 ه ق.

8- جلال الدین سیوطی (849-911): تفسیر درالمنثور، شش جلد، دارالمعرفة، بیروت، 1314.

9- جارالله محمودبن عمر زمخشری (قرن پنجم و ششم ه ): تفسیر کشاف، چهار جلد، نشر ادب الحوزه، بیروت،1366 ه .

10- فضل بن الحسن طبرسی (قرن پنجم و ششم ه ): تفسیر مجمع البیان، ده جلد، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1373/1374 ه .

11- محمدبن عمر معروف به فخر رازی (م 660 ه ق.): مفاتیح الغیب، معروف به تفسیر کبیر فخر رازی، 32 جزء در16 مجلد، مصر، مطبعة البهیه، 1934-1962؟.

12- سید محمد باقر موسوی: ترجمه تفسیر المیزان، 20 جلد، انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین)، شماره 266، قم، 1367.

13- شیخ محمدرضا مظفر (معاصر): اصول الفقه، دو جلد، بیروت، منشورات اعلمی.

14- ابن حجر هیتمی (م 974 ه ): الصواعق المحرقه، و ملحق آن: تطهیر الجنان و اللسان، مکتبة القاهرة، 1375 ه .

15- میرحامد حسین هندی لکنهوی (م 1306 ه ق.): عبقات الانوار، ناشر حسین مولانا، چاپ جدید،1407 به بعد.

16- علامه امینی (معاصر): الغدیر، 20 جلد (11 جلد چاپ شده)، بیروت،1397.

17- خواجه نصیرالدین طوسی (597-672 ه )، و علامه حلی (648-726 ه ): کشف المراد (فی شرح تجرید الاعتقاد، معروف به شرح تجرید علامه، مؤسسه نشر اسلامی (جامعه مدرسین)، شماره 413، قم،1407.

18- علامه حلی (همان)، و فاضل مقداد (م 826 ه .): النافع یوم الحشر فی شرح الباب الحادی عشر، معروف به شرح باب حادی عشر، تحقیق دکتر مهدی محقق، انتشارات دانشگاه مک گیل، شعبه دانشگاه تهران، شماره 38، 1365 ه ش.

19- سید مؤمن بن سید حسن شافعی شبلنجی (قرن 13 و 14 ه ): نورالابصار، بیروت،1409 ه .

20- حبیش بن ابراهیم تفلیسی (م 558ه ): وجوه قرآن، انتشارات دانشگاه تهران، شماره 720، 1340 ه ش.

21- محمدبن الحسن الحر العاملی: وسائل الشیعه، تهران، انتشارات اسلامیه،1387 ه ق.

logo-samandehi تارنمای اختصاصی موضوع مباهله
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت مباهله
تمامی حقوق برای مؤلفین و دست اندرکاران محفوظ است.
استفاده از محتوای تارنما، با ذکر منبع بلامانع است.