• آیه مباهله
  • آیه مباهله

صحيفه ابراهيم عليه السلام در ميان كتب آسمانى ، شامل اخبارى ناگفته درباره
پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در كنفرانس نجران پس از مطالعه صحيفه آدم و شيث عليهماالسلام به
ميان آورده شد . متن صحيفه چنين بود:
پروردگار عزوجل با فضلى كه به هر كس بخواهد عطا مى كند، از
مخلوقات خود حضرت ابراهيم عليه السلام را براى دوستى خويش برگزيد و او
را با صلوات و بركات خود شرافت داد.
خدا او را اسوه و امام كسانى قرار داد كه بعد از او خواهند آمد، و نبوت
و امامت و كتاب را در نسل وى قرار داد كه نسل بعدى از پيشينيان
تحويل بگيرند؛ و «تابوت حضرت آدم عليه السلام» را كه مشتمل بر حكمت و
علم بود به حضرت ابراهيم عليه السلام به ارث رسانيد.
حضرت ابراهيم عليه السلام به آنچه در تابوت بود نگاهى كرد و چشمش به نام
خاندانهايى افتاد كه به عدد پيامبران اولو العزم و اوصياى پس از آنان

با اينكه نجرانيان پس از اخراج عمر رسما از سرزمين خود فاصله گرفته بودند و عهدنامه پيامبر صلى الله عليه و آله عملى نمى شد، ولى آنان همچنان عهدنامه حضرت را نزد خود حفظ مى كردند.
اهل نجران ـ كه ساكن كوفه بودند ـ نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. يكى از آنان از ميان آستين خود نوشته اى بيرون آورد و آن را در دستان حضرت قرار داد.
آنگاه نجرانيان گفتند: يا اميرالمؤمنين، اين دست خط شما و املاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر شماست.
اشك اميرالمؤمنين عليه السلام بر گونه هاى مباركش جارى شد و سر بلند كرده فرمود: اى اهل نجران، اين آخرين نوشته اى است كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته ام.
جالب آن است كه تا قرن چهارم، آنان پيمان نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را كه به خط اميرالمؤمنين عليه السلام نوشته شده بود همچنان به عنوان سند زنده از گذشته خود
حفظ كرده بودند.

استدلال و اتمام حجت معصومين عليهم السلام با مباهله، در درجه اول دليل بر محتواى بلند علمى و مسلم بودن سند مباهله است؛ و در درجه دوم عمق مباهله را مى رساند.
شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك مورد، اميرالمؤمنين عليه السلام در ده مورد كه نقاط حساسى از تاريخ غصب خلافت بوده، امام حسن عليه السلام دو مورد در برابر معاويه، امام حسين عليه السلام يك مورد در جمع صحابه در مِنى دو سال قبل از عاشورا، امام باقر عليه السلام در سه مورد، امام صادق عليه السلام در سه مورد، امام كاظم عليه السلام در دو مورد در
برابر هارون، امام رضا عليه السلام در سه مورد در مناظره با مأمون و علماى مذاهب مختلف، امام هادى عليه السلام در يك مورد، امام حسن عسكرى عليه السلام در يك مورد به ماجراى مباهله استدلال فرموده اند.
يكى از زيباترين نمونه هاى اين اتمام حجتها در بيان امام حسن مجتبى عليه السلام است، آنجا كه مى فرمايد:
پدربزرگم در روز مباهله از «انفس» پدرم و از «ابناء» من و برادرم و از «نساء» مادرم فاطمه را انتخاب نمود. ما خانواده او و گوشت و خون او بوديم. ما از او بوديم و او از ما بود. او هر روز نزديك طلوع فجر نزد ما مى آمد و مى فرمود: اى اهل خانه، نماز! خدا شما را رحمت كند. سپس اين آيه را تلاوت مى نمود: «إنَّما يُريدُ اللّه  لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»: «خدا اراده نموده
است كه هر گونه ناپاكى را از شما دور كند و شما را پاك گرداند پاك گرداندنى».

در كنفرانس نجران ابتدا اسقف اعظم از جا برخاست و نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را به دست گرفت و متن آن را عينا براى مردم قرائت كرد. آنگاه به صراحت اعلام كرد كه اين مجلس عظيم براى تصميم گيرى درباره پاسخِ نامه پيامبر صلى الله عليه و آله است كه بايد با حضور همه باشد. سپس منتظر ماند تا بزرگان نجران و مردمِ حاضر نظرات خود را اعلام كنند.
اولين نظرى كه بسيارى آن را پذيرفته بودند فرستادن سه مشاور مورد اعتماد نجرانيان يعنى «شرحبيل» و «عبداللّه » و «فيض» به مدينه بود تا اخبارى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله بياورند. در كنار اين نظريه، فكر ديگر اين بود كه هر چه زودتر براى جنگ با اسلام و مسلمين عازم مدينه شوند و در اقدام به جنگ پيشدستى كنند.
اسقف اعظم پارچه اى طلب كرد و با آن ابروانش را از روى چشمانش جمع كرد و بست. آنگاه براى ايراد خطابه و جلوگيرى از جنگ، در حالى كه به عصايى تكيه داده بود برخاست و چنين گفت:
دست نگه داريد! در پى عافيت و سعادت دائمى باشيد كه اين عمل در گرو رفتار آرام و غير خشن است. از حمله عجولانه بپرهيزيد كه كارِ بدون فكر نتيجه نمى دهد. بخدا قسم شما در برابر تصميمى قرار داريد كه تا آن را انجام نداده ايد راحت تر مى توانيد كار خود را بازگردانيد. چه بسا گفتار و سخنى كه از حمله و جنگ نافذتر است.

 

خداپرستانى صدها سال قبل از ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله در سرزمين نجران زندگى مى كردند كه بر دين حضرت عيسى عليه السلام بودند. عده اى يهودى از سرزمينهاى ديگر به آنجا آمدند تا آنان را وادار به بازگشت از دينِ حقّشان نمايند، ولى مسيحيان نپذيرفتند.
يهوديان عده اى از خداپرستان را در آتشى كه بپا كردند سوزاندند و عده اى را به قتل رساندند، كه خداوند از قاتلانِ خداپرستان در قرآن به عنوان «اصحاب الاخدود» ياد مى كند.
آثار اين مؤمنان، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله از زير خاك بيرون آمد چنانكه يكى از اهل نجران در زمان عمر زمينى را براى كارى حفر مى كرد. ناگهان به قبر «عبداللّه بن ثامر» رسيد و او رئيس كسانى بود كه اصحاب اخدود آنان را به قتل رساندند.
جنازه ابن ثامر را در حالى يافتند كه نشسته و دست خود را بر جراحت سرش گذاشته بود. وقتى دست او را از روى جراحتش برداشتند خون جارى شد، و هنگامى كه دوباره سر جايش قرار دادند خون متوقف شد. در دست او انگشترى بود كه بر آن نوشته بود: «رَبِّىَ اللّه »: «اللّه  پروردگار من است».
اين خبر را براى عمر نوشتند، و او دستور داد به همان حال قبر را بپوشانند.

براى روز مباهله سه دعا نقل شده است:
الف. دعايى از اميرالمؤمنين عليه السلام كه به عنوان ابتهال و تضرع در روز مباهله خوانده مى شود.
ب. دعايى كه در روز مباهله جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد و دستور آورد كه هنگام رفتن پنج تن عليهم السلام براى مباهله اين دعا را بخوانند. اين دعا يادگار روز مباهله است كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان خوانده مى شود: اَللّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ، وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ؛ اَللّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ ....
ج. دعايى است پس از دو ركعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار، و در فرازهاى آن اسرارى از مسئله مباهله تبيين شده است كه قسمتى از آن چنين است:

در كنفرانسى كه در كليساى اعظم نجران براى پاسخ به نامه پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شده بود، بزرگان نجران نظر مى دادند و عده اى مخالف جنگ و عده اى ديگر موافق آن بودند.
«كرز بن سبره حارثى» سرلشكر ارتش نجران بود. او دريافت كه اسقف اعظم مخالف با جنگ است و نمى خواهد با پيامبر صلى الله عليه و آله مقابله شود. لذا خطاب به او گفت:
اى ابوحارثه، عجب ترسيده اى و قلبت از جا كنده شده! همانند كسى شده اى كه درنده اى به وى حمله كرده و او از ترس فرار مى كند! ما جنگ را بر پا مى كنيم و نتيجه اش بعد معلوم خواهد شد. ما اَركان شرافتيم و ماييم صاحبان مشعلهاى نورانى كه پادشاهى آن دو (كسرى و قيصر) را محكم نموده ايم. كدام يك از روزهاى ما ناشناخته است؟
آيا دينى را رها كنيم كه رگهاى بدنمان با آن محكم شده و اجدادمان بر آن پايدار بوده اند؟ پادشاهان و عربها ما را به اين دين مى شناسند! براستى كه دادن جزيه خوارى است! راهى نيست جز آنكه شمشيرها را از غلاف ها بيرون كشيم و ما و محمد با خونهايمان درگير شويم.
كرز چنان با حرارت سخن مى گفت كه نوكِ تيرى كه در دست او بود از شدت غيظ و غضب در كف دستش فرو رفت، اما متوجه نشد!

با بازگشت نمايندگان به نجران ، يكى از استقبال كنندگان «ابوعلقمه بُشر بن معاويه» بود. فرستادگان صلحنامه را به يكى از اسقفها دادند تا متن آن را براى همه بخواند.
در حالى كه اسقف مشغول خواندن صلحنامه بود بُشر نيز همراه اسقف اعظم بود كه ناگهان شتر او لغزيد. در آن حال كلمه «هلاك باد» بر زبان بشر جارى شد، ولى نامى از پيامبر صلى الله عليه و آله بر زبان نياورد.
اسقف اعظم گفت: بخدا قسم پيامبر مرسلى را «هلاك باد» گفتى! بُشر گفت: « اگر اين گونه است من گِرِهى نمى گشايم تا نزد او بروم»، و از همانجا به سوى مدينه حركت كرد.
اسقف اعظم پشت سر او به راه افتاد و خود را به وى رسانيد و گفت: درنگ كن! من اين مطلب را گفتم تا از قول من براى عرب نقل كنند، براى آنكه مبادا خيال كنند ما راه حماقت در پيش گرفته ايم و بگويند: «اينان نيز مانند ساير عرب تحت تأثير سخنان اين مرد قرار گرفتند»!
بُشر گفت: «نه بخدا قسم، سخنى را كه از خودت شنيده ام پس نمى گيرم»! آنگاه از همانجا راهى مدينه شد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مسلمان شد و آنجا ماند تا بعدها به شهادت رسيد.

«جَهير بارقى» كه نزد پادشاهان نصرانى منزلتى داشت و ارتباطات خارجى نجران در دست او بود، از صاحب نظران كنفرانس نجران شمرده مى شد. او در برابر جمعيت حاضر در كليسا بپاخاست و پيشنهاد خود را درباره نامه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مطرح كرد:
من صلاح شما را در اين مى بينم كه به محمد نزديك شويد و در بعضى دستوراتى كه از شما مى خواهد او را پيروى كنيد. سپس نمايندگانتان را نزد پادشاهان همكيش خود بفرستيد: پادشاه بزرگ روم «قيصر» و پنج پادشاه سياه پوستان يعنى «پادشاه نوبه»، «پادشاه حبشه»، «پادشاه علوه»، «پادشاه رعاوه»، «پادشاه راحات» و همچنين پادشاهان «مريس»، «قبط»، «غسّان»، «لخم»، «جذام» و «قضاعه».
فرستادگان شما شهرها را با سرعت به سوى آنان درنوردند و از آنها براى دينتان كمك بخواهند. در نتيجه روميان شما را كمك خواهند كرد و سياه پوستان همچون ماجراى اصحاب فيل به ياريتان خواهند آمد. نصاراى عرب نيز به سوى شما روى خواهند آورد. هنگامى كه كمكهايتان رسيد، شما به همراه قبايلتان و كسانى كه در پيروزيها شريكتان بوده اند در پى محمد برويد و پشت در خانه اش برسيد.
در آن هنگام كسانى كه با قهر و غلبه تابع او شده اند به سوى شما باز خواهند گشت، و همچنين آنان كه در سرزمين او مغلوب شده اند با شما همصدا خواهند شد. در چنان شرايطى اميد مى رود كه منطقه حكومت او را در دست بگيريد و آتش او را خاموش كنيد، و با اين عمل نزد مردم مقام و منزلتى براى شما به دست خواهد آمد.

در سال بيستم هجرى كه قيصر روم از دنيا رفت، عمر آثار مباهله و خيبر و فدك را با هم نابود كرد به اين صورت كه مسيحيان نجران و يهوديان خيبر و فدك را از وطنشان اخراج كرد.
بهانه اى كه عمر براى اين اقدام خود تراشيد آن بود كه حديثى جعلى بين مردم شايع كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «در جزيرة العرب دو دين جمع نمى شود». مسئله جمع نشدن دو دين از عهدنامه ابوبكر پيش بينى شده بود و دروغى بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آلهنسبت داده شد.
عمر ابتدا شخصى به نام «ابوعبيد» را به نجران فرستاد تا خبر اخراجشان را بدهد و براى آنان چنين نوشت:
اين نوشته اى است كه عمر براى اهل نجران نوشته است:
هر كدام از آنان در امان خدا از سرزمين خود بيرون رفت هيچكس از مسلمين حق ضرر رساندن به او ندارد، و به آنچه محمد و ابوبكر براى آنان نوشته اند وفا مى شود.
هر يك از امراى شام و عراق كه اينان به سرزمين آنها رفتند زمين براى زراعت در اختيار آنان بگذراند. هر چه در آن زمينها كار كردند ملك خودشان است و به جاى زمينى باشد كه از آنان در نجران گرفته شده است. هيچكس در برابر آنان حقى ندارد و غرامتى نبايد بگيرد.
 مسلمانانى كه نجرانيان نزد آنها مى روند، آنان را در مقابل ظالمين كمك كنند چرا كه نجرانيان اقوامى هستند كه در ذمه اسلامند. آنچه از آنان گرفته مى شود از صنعت آنان است بدون آنكه مظلوم واقع شوند يا به زور از آنان گرفته شود.
بعد از مدتى «يعلى بن اميه» را براى اجراى اين دستور فرستاد و همه مسيحيان را از سرزمينشان بيرون كرد.
اكثريت نصاراى نجران به عراق آمدند و عده كمى هم به شام رفتند.

«حارثة بن اُثال» كه تبحر فوق العاده اى در محتواى كتابهاى مقدس داشت و با مطالعه آنها حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله را دريافته بود، موقعيت پيش آمده در كنفرانس نجران را مغتنم شمرد. او برخاست و ابتدا وصيت حضرت عيسى عليه السلام را شرح داد. سپس فرازى از انجيل را براى مردم چنين قرائت نمود:
من خدايى هستم كه تغيير نخواهم يافت و فنا نمى شوم. من پيامبرانم را فرستادم و كتابهايم را براى رحمت و نور و حفظ مخلوقاتم نازل كردم . بدين وسيله ثمره رسالتم احمد را و منتخب و بهترين
مخلوقاتم، بنده ام بارقليطا را مبعوث مى كنم. او را در زمانى كه از پيامبران خالى است از محل تولدش «فاران» (مكه) از مقام ابراهيم عليه السلام مبعوث مى كنم و بر او توراتى جديد (قرآن) نازل مى كنم.
با قرائت اين كلام الهى و مطرح شدن پيشگويى انجيل درباره پيامبر صلى الله عليه و آله، فضاى حاكم بر گفتگوهاى آن روزِ كليسا به كلى تغيير يافت؛ و در واقع مردم براى اولين بار پس از ساليان متمادى كه به كليسا مى رفتند متوجه چنين حقايقى در انجيل شدند.

هنگامى كه معاويه به حكومت رسيد رئيس نجرانيان نزد او شكايت برد كه «مسيحيان متفرق شده اند و عده اى نيز از دنيا رفته اند و عده اى اسلام را پذيرفته اند. لذا جمع آورى دو هزار حلّه مشكل است».
همچنين آنان عهدنامه عثمان را نزد معاويه آوردند كه تعداد حلّه ها را كمتر كرده بود، و ادعا كردند كه از نظر مالى ضعيف شده اند. معاويه براى مدارا با آنان دويست حلّه ديگر كم كرد كه با كم شدن 400 حلّه، جزيه مسيحيان به 1600 حلّه در سال رسيد.
اين توجه معاويه به مسيحيت باعث شد كه اسقف آنان به معاويه نامه اى نوشت و از او براى ساختن كليسا كمك مالى خواست. معاويه نيز براى او دو ميليون درهم از بيت المال مسلمانان فرستاد!

logo-samandehi تارنمای اختصاصی موضوع مباهله
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت مباهله
تمامی حقوق برای مؤلفین و دست اندرکاران محفوظ است.
استفاده از محتوای تارنما، با ذکر منبع بلامانع است.