• آیه مباهله
  • آیه مباهله

خداپرستانى صدها سال قبل از ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله در سرزمين نجران زندگى مى كردند كه بر دين حضرت عيسى عليه السلام بودند. عده اى يهودى از سرزمينهاى ديگر به آنجا آمدند تا آنان را وادار به بازگشت از دينِ حقّشان نمايند، ولى مسيحيان نپذيرفتند.
يهوديان عده اى از خداپرستان را در آتشى كه بپا كردند سوزاندند و عده اى را به قتل رساندند، كه خداوند از قاتلانِ خداپرستان در قرآن به عنوان «اصحاب الاخدود» ياد مى كند.
آثار اين مؤمنان، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله از زير خاك بيرون آمد چنانكه يكى از اهل نجران در زمان عمر زمينى را براى كارى حفر مى كرد. ناگهان به قبر «عبداللّه بن ثامر» رسيد و او رئيس كسانى بود كه اصحاب اخدود آنان را به قتل رساندند.
جنازه ابن ثامر را در حالى يافتند كه نشسته و دست خود را بر جراحت سرش گذاشته بود. وقتى دست او را از روى جراحتش برداشتند خون جارى شد، و هنگامى كه دوباره سر جايش قرار دادند خون متوقف شد. در دست او انگشترى بود كه بر آن نوشته بود: «رَبِّىَ اللّه »: «اللّه  پروردگار من است».
اين خبر را براى عمر نوشتند، و او دستور داد به همان حال قبر را بپوشانند.

براى روز مباهله سه دعا نقل شده است:
الف. دعايى از اميرالمؤمنين عليه السلام كه به عنوان ابتهال و تضرع در روز مباهله خوانده مى شود.
ب. دعايى كه در روز مباهله جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد و دستور آورد كه هنگام رفتن پنج تن عليهم السلام براى مباهله اين دعا را بخوانند. اين دعا يادگار روز مباهله است كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان خوانده مى شود: اَللّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ، وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ؛ اَللّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ ....
ج. دعايى است پس از دو ركعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار، و در فرازهاى آن اسرارى از مسئله مباهله تبيين شده است كه قسمتى از آن چنين است:

در كنفرانسى كه در كليساى اعظم نجران براى پاسخ به نامه پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شده بود، بزرگان نجران نظر مى دادند و عده اى مخالف جنگ و عده اى ديگر موافق آن بودند.
«كرز بن سبره حارثى» سرلشكر ارتش نجران بود. او دريافت كه اسقف اعظم مخالف با جنگ است و نمى خواهد با پيامبر صلى الله عليه و آله مقابله شود. لذا خطاب به او گفت:
اى ابوحارثه، عجب ترسيده اى و قلبت از جا كنده شده! همانند كسى شده اى كه درنده اى به وى حمله كرده و او از ترس فرار مى كند! ما جنگ را بر پا مى كنيم و نتيجه اش بعد معلوم خواهد شد. ما اَركان شرافتيم و ماييم صاحبان مشعلهاى نورانى كه پادشاهى آن دو (كسرى و قيصر) را محكم نموده ايم. كدام يك از روزهاى ما ناشناخته است؟
آيا دينى را رها كنيم كه رگهاى بدنمان با آن محكم شده و اجدادمان بر آن پايدار بوده اند؟ پادشاهان و عربها ما را به اين دين مى شناسند! براستى كه دادن جزيه خوارى است! راهى نيست جز آنكه شمشيرها را از غلاف ها بيرون كشيم و ما و محمد با خونهايمان درگير شويم.
كرز چنان با حرارت سخن مى گفت كه نوكِ تيرى كه در دست او بود از شدت غيظ و غضب در كف دستش فرو رفت، اما متوجه نشد!

با بازگشت نمايندگان به نجران ، يكى از استقبال كنندگان «ابوعلقمه بُشر بن معاويه» بود. فرستادگان صلحنامه را به يكى از اسقفها دادند تا متن آن را براى همه بخواند.
در حالى كه اسقف مشغول خواندن صلحنامه بود بُشر نيز همراه اسقف اعظم بود كه ناگهان شتر او لغزيد. در آن حال كلمه «هلاك باد» بر زبان بشر جارى شد، ولى نامى از پيامبر صلى الله عليه و آله بر زبان نياورد.
اسقف اعظم گفت: بخدا قسم پيامبر مرسلى را «هلاك باد» گفتى! بُشر گفت: « اگر اين گونه است من گِرِهى نمى گشايم تا نزد او بروم»، و از همانجا به سوى مدينه حركت كرد.
اسقف اعظم پشت سر او به راه افتاد و خود را به وى رسانيد و گفت: درنگ كن! من اين مطلب را گفتم تا از قول من براى عرب نقل كنند، براى آنكه مبادا خيال كنند ما راه حماقت در پيش گرفته ايم و بگويند: «اينان نيز مانند ساير عرب تحت تأثير سخنان اين مرد قرار گرفتند»!
بُشر گفت: «نه بخدا قسم، سخنى را كه از خودت شنيده ام پس نمى گيرم»! آنگاه از همانجا راهى مدينه شد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مسلمان شد و آنجا ماند تا بعدها به شهادت رسيد.

«جَهير بارقى» كه نزد پادشاهان نصرانى منزلتى داشت و ارتباطات خارجى نجران در دست او بود، از صاحب نظران كنفرانس نجران شمرده مى شد. او در برابر جمعيت حاضر در كليسا بپاخاست و پيشنهاد خود را درباره نامه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مطرح كرد:
من صلاح شما را در اين مى بينم كه به محمد نزديك شويد و در بعضى دستوراتى كه از شما مى خواهد او را پيروى كنيد. سپس نمايندگانتان را نزد پادشاهان همكيش خود بفرستيد: پادشاه بزرگ روم «قيصر» و پنج پادشاه سياه پوستان يعنى «پادشاه نوبه»، «پادشاه حبشه»، «پادشاه علوه»، «پادشاه رعاوه»، «پادشاه راحات» و همچنين پادشاهان «مريس»، «قبط»، «غسّان»، «لخم»، «جذام» و «قضاعه».
فرستادگان شما شهرها را با سرعت به سوى آنان درنوردند و از آنها براى دينتان كمك بخواهند. در نتيجه روميان شما را كمك خواهند كرد و سياه پوستان همچون ماجراى اصحاب فيل به ياريتان خواهند آمد. نصاراى عرب نيز به سوى شما روى خواهند آورد. هنگامى كه كمكهايتان رسيد، شما به همراه قبايلتان و كسانى كه در پيروزيها شريكتان بوده اند در پى محمد برويد و پشت در خانه اش برسيد.
در آن هنگام كسانى كه با قهر و غلبه تابع او شده اند به سوى شما باز خواهند گشت، و همچنين آنان كه در سرزمين او مغلوب شده اند با شما همصدا خواهند شد. در چنان شرايطى اميد مى رود كه منطقه حكومت او را در دست بگيريد و آتش او را خاموش كنيد، و با اين عمل نزد مردم مقام و منزلتى براى شما به دست خواهد آمد.

در سال بيستم هجرى كه قيصر روم از دنيا رفت، عمر آثار مباهله و خيبر و فدك را با هم نابود كرد به اين صورت كه مسيحيان نجران و يهوديان خيبر و فدك را از وطنشان اخراج كرد.
بهانه اى كه عمر براى اين اقدام خود تراشيد آن بود كه حديثى جعلى بين مردم شايع كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «در جزيرة العرب دو دين جمع نمى شود». مسئله جمع نشدن دو دين از عهدنامه ابوبكر پيش بينى شده بود و دروغى بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آلهنسبت داده شد.
عمر ابتدا شخصى به نام «ابوعبيد» را به نجران فرستاد تا خبر اخراجشان را بدهد و براى آنان چنين نوشت:
اين نوشته اى است كه عمر براى اهل نجران نوشته است:
هر كدام از آنان در امان خدا از سرزمين خود بيرون رفت هيچكس از مسلمين حق ضرر رساندن به او ندارد، و به آنچه محمد و ابوبكر براى آنان نوشته اند وفا مى شود.
هر يك از امراى شام و عراق كه اينان به سرزمين آنها رفتند زمين براى زراعت در اختيار آنان بگذراند. هر چه در آن زمينها كار كردند ملك خودشان است و به جاى زمينى باشد كه از آنان در نجران گرفته شده است. هيچكس در برابر آنان حقى ندارد و غرامتى نبايد بگيرد.
 مسلمانانى كه نجرانيان نزد آنها مى روند، آنان را در مقابل ظالمين كمك كنند چرا كه نجرانيان اقوامى هستند كه در ذمه اسلامند. آنچه از آنان گرفته مى شود از صنعت آنان است بدون آنكه مظلوم واقع شوند يا به زور از آنان گرفته شود.
بعد از مدتى «يعلى بن اميه» را براى اجراى اين دستور فرستاد و همه مسيحيان را از سرزمينشان بيرون كرد.
اكثريت نصاراى نجران به عراق آمدند و عده كمى هم به شام رفتند.

«حارثة بن اُثال» كه تبحر فوق العاده اى در محتواى كتابهاى مقدس داشت و با مطالعه آنها حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله را دريافته بود، موقعيت پيش آمده در كنفرانس نجران را مغتنم شمرد. او برخاست و ابتدا وصيت حضرت عيسى عليه السلام را شرح داد. سپس فرازى از انجيل را براى مردم چنين قرائت نمود:
من خدايى هستم كه تغيير نخواهم يافت و فنا نمى شوم. من پيامبرانم را فرستادم و كتابهايم را براى رحمت و نور و حفظ مخلوقاتم نازل كردم . بدين وسيله ثمره رسالتم احمد را و منتخب و بهترين
مخلوقاتم، بنده ام بارقليطا را مبعوث مى كنم. او را در زمانى كه از پيامبران خالى است از محل تولدش «فاران» (مكه) از مقام ابراهيم عليه السلام مبعوث مى كنم و بر او توراتى جديد (قرآن) نازل مى كنم.
با قرائت اين كلام الهى و مطرح شدن پيشگويى انجيل درباره پيامبر صلى الله عليه و آله، فضاى حاكم بر گفتگوهاى آن روزِ كليسا به كلى تغيير يافت؛ و در واقع مردم براى اولين بار پس از ساليان متمادى كه به كليسا مى رفتند متوجه چنين حقايقى در انجيل شدند.

هنگامى كه معاويه به حكومت رسيد رئيس نجرانيان نزد او شكايت برد كه «مسيحيان متفرق شده اند و عده اى نيز از دنيا رفته اند و عده اى اسلام را پذيرفته اند. لذا جمع آورى دو هزار حلّه مشكل است».
همچنين آنان عهدنامه عثمان را نزد معاويه آوردند كه تعداد حلّه ها را كمتر كرده بود، و ادعا كردند كه از نظر مالى ضعيف شده اند. معاويه براى مدارا با آنان دويست حلّه ديگر كم كرد كه با كم شدن 400 حلّه، جزيه مسيحيان به 1600 حلّه در سال رسيد.
اين توجه معاويه به مسيحيت باعث شد كه اسقف آنان به معاويه نامه اى نوشت و از او براى ساختن كليسا كمك مالى خواست. معاويه نيز براى او دو ميليون درهم از بيت المال مسلمانان فرستاد!

در زمان خلافت «ابوالعباس سفاح» اولين خليفه عباسى، باقى مانده مسيحيان نجران در كوفه بر سر راه او آمدند و در حالى كه از مسجد به خانه اش مى رفت گُل بر سر و روى او ريختند، كه اين كار مسيحيان مورد توجه فوق العاده سفاح واقع شد.
نجرانيان خود را به او نزديك تر كرده و مشكل خود را مطرح كردند و سرگذشت جزيه را براى سفاح تعريف كردند، كه در زمان عمر بن عبدالعزيز دويست حلّه مى دادند و يوسف بن عمرو آن را به هزار و هشتصد حلّه برگردانيده است. همچنين گوشزد كردند كه ما از طرف مادرى با دايى هاى تو يعنى بنى الحارث بن كعب فاميل هستيم.
«عبداللّه  بن ربيع حارثى» درباره نجرانيان با «سفاح» گفتگو كرد و «حجاج بن ارطاة» نيز وى را تصديق نمود. اين بود كه سفاح نيز جزيه آنان را به دويست حلّه برگردانيد.

اسقف اعظم و ساير علماى مسيحيت با مطالعه اى كه در كتب انبيا داشتند به خوبى مى دانستند بعد از حضرت عيسى عليه السلام پيامبر خاتم مبعوث خواهد شد و دستور همه پيامبران آن است كه به او ايمان بياورند، و حتى مى دانستند كه ظهور آن پيامبر نزديك است. ولى آنان اين حقيقت بزرگ را از مردم كتمان مى كردند و سعى در بى اطلاعى آنان از پيامهاى تورات و انجيل درباره
پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، كه ارتباط نجرانيان با قيصر در اين جهت گيرى بى تأثير نبود زيرا ساليان سال از سوى او حمايت مى شدند.
با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه و رسيدن اخبار ظهور حضرت، اسقفها به خوبى از حقانيت آن حضرت اطلاع داشتند و دقيقا مى دانستند كه اين همان پيامبر موعود است؛ ولى همچنان سعى در كتمان حقيقت داشتند. كم كم هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه پيش آمد و پيرو آن، فتح و پيروزيهاى پشت سر هم عظمت اسلام را به گوش همگان رساند. مردم نجران نيز دائما اين اخبار را مى شنيدند و بزرگانشان پيگير اين رَوَند بودند.
مكه بر سر راه مدينه تا نجران قرار داشت كه هنوز فتح نشده بود و به عنوان سَدّى بين پيامبر صلى الله عليه و آله و نجرانيان شمرده مى شد. با فتح مكه در سال هشتم هجرى و تسليم عرب در برابر اسلام اين سد شكسته شد، و اين خبر مهم فورا به نجرانيان رسيد. آنان خود را در معرض حمله از سوى مسلمانان يافتند و به  محكم كارى قلعه خود پرداختند و به طور جدى راههاى مقابله با آنان را مورد تبادل نظر قرار دادند.
اين در حالى بود كه پشتوانه آنان قيصر روم و پادشاه ايران و نيز پادشاه حبشه بود و نجرانيان براى روز مبادا كمك خواهى از آنان را در نظر گرفته بودند.
خبر فرستادن نامه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله براى قيصر و كسرى دو پادشاه قدرتمند آن روزگار و دعوت آنان به اسلام تمام اميدهاى نجرانيان را فرو ريخت.
مسلمان شدن نجاشى پادشاه حبشه نيز ضربه ديگرى بود كه نجرانيان را به كلى از حاميان خود مأيوس كرد. فرستادن لشكر اسلام به تبوك براى مقابله با لشكريان مسيحى قيصر كه از شام حمله كرده بودند، جبهه ديگرى در رابطه با مسيحيت در شمال بود كه پشت سر آن مسئله نجرانيان مطرح شد.

يك نفر از اهل نجران مكانى را حفر كرد و در آنجا لوحى از طلا پيدا كرد كه در آن نوشته شده بود:
أَتَـرْجُـو أُمَّــةً قَـتَـلَـتْ حُسَـيْـنـا        شَـفـاعَـةَ جَـدِّهِ يَـوْمَ الْـحِـسـابِ
كَتَبَ اِبْراهيمُ خَليلُ اللّه.
آيا امتـى كه حسيـن را كشتـه است، اميـدِ        شـفاعـت جد او را در روز قيـامـت دارد؟
اين را ابراهيم خليل اللّه  نوشته است.
آن مرد از نجران حركت كرد و آن لوح را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و قرائت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله گريست و فرمود: «هر كس مرا و عترتم را اذيت كند شفاعت من به
او نمى رسد».

يكى از متنهايى كه در كنفرانس كليساى اعظم نجران خوانده شد، متن صحيفه شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى عليه السلام بود. او در صحيفه خود اخبارى را در مورد پيامبر آخر الزمان اطلاع داده بود كه مسيحيان براى اولين بار از مقامات كليسا مى شنيدند. متن صحيفه چنين بود:
هنگامى كه خويشان به اختلاف افتادند و از يكديگر قطع كردند و علامات خداوند محو شد، پروردگار بنده اش «فارقليطا» را براى رحمت و عدالت مبعوث مى كند.
پرسيدند: اى مسيح، فارقليطا كيست؟ فرمود: احمد پيامبر خاتم و وارث انبيا؛ كسى كه هم در زمان زنده بودنش بر او درود فرستاده مى شود و هم بعد از وفاتش، به وسيله پسر طاهر خبردهنده اش كه خداوند او را در آخرالزمان محشور خواهد كرد پس از اينكه حلقه هاى دين از هم گسيخته شود و چراغهاى آيين الهى خاموش گردد و ستـارگان پروردگار غروب كرده باشند.
آن بنده صالح مدتى بيش در اين جهان نيست تا آنكه دين به وسيله او به آن صورتى كه آغاز شده بود بازگردد. خداوند قدرتش را در بنده خويش و پس از او در انسانهاى صالح از نسل وى پا بر جا مى نمايد و قدرت خود را از او منتشر مى كند تا آنجا كه حكومت او به آخرين نقطه زمين مى رسد.

logo-samandehi تارنمای اختصاصی موضوع مباهله
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت مباهله
تمامی حقوق برای مؤلفین و دست اندرکاران محفوظ است.
استفاده از محتوای تارنما، با ذکر منبع بلامانع است.