• آیه مباهله
  • آیه مباهله

تا كنون 27 كتاب مستقل درباره مباهله شناسايى شده و كتابهاى ضمنى كه در مباحث حديثى يا اعتقادى و يا تاريخى اين واقعه مهم اسلام را نقل كرده و به بيان آن پرداخته اند بيش از پنج هزار كتاب است.
از قرن سوم و چهارم هجرى 3 كتاب درباره مباهله به چشم مى خورد. در قرن يازدهم نيز كتابى در اين زمينه تأليف شده است. 23 كتاب ديگر مربوط به صد سال گذشته است كه 6 كتاب آن مربوط به دهه اخير است.
از اين كتابها 24 مورد به صورت تأليف و 3 مورد ترجمه است كه از عربى به فارسى يا از فرانسوى به عربى و نيز فارسى انجام گرفته است. كتابهاى عربى مربوط به مباهله 13 كتاب و فارسى 9 كتاب و اردو 4 كتاب و فرانسوى 1 كتاب است.
از اين كتابها 18 مورد چاپى هستند و 9 مورد خطى و چاپ نشده به شمار مى آيند، كه اين كتابهاى خطى فقط در فهرستها معرفى شده اند.
كتابهاى چاپى در شهرهاى تهران و قم و اصفهان از شهرهاى ايران، نجف و كاظمين از شهرهاى عراق، لاهور و كراچى از شهرهاى پاكستان، لكنهو از شهرهاى هند، بيروت از شهرهاى لبنان، قاهره از شهرهاى مصر، پاريس از شهرهاى فرانسه و ميلان از شهرهاى ايتاليا به چاپ رسيده است. چاپ اين كتابها به سال شمسى در سالهاى 1318، 1323، 1324، 1342، 1350، 1351،
1353، 1355، 1360، 1378، 1379، 1382 بوده است.

كمتر از يك سال بعد از مباهله، در ماه رمضان سال دهم هجرى، پيامبر صلى الله عليه و آله
براى اميرالمؤمنين عليه السلام و لشكر همراه آن حضرت تدارك سفرى را ديد كه طى
آن ابتدا به نجران مى رسيدند و زكات مسلمانانشان و جزيه مسيحيان آنجا را
تحويل مى گرفتند. بعد از آن راهى يمن مى شدند تا مردم آنجا را به اسلام
دعوت كنند.
اميرالمؤمنين عليه السلام با لشكر همراه عازم نجران شدند، و در آنجا طبق قرارداد
حُله ها را از نجرانيان گرفتند. سپس آنها را به صورت بسته بندى شده بار زدند
تا در مدينه تحويل پيامبر صلى الله عليه و آله نمايند.
از آنجا به يمن رفتند و مردم را به اسلام دعوت كردند كه همه قبيله «هَمْدان»
در يك روز مسلمان شدند.
آنان در يمن بودند كه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم سفر حج را گرفت و اواخر
ذى القعده سال دهم هجرى از مدينه عازم مكه شد و به اميرالمؤمنين عليه السلام نيز
نامه نوشت كه از يمن با لشكر همراه براى حج به مكه بيايد.
اميرالمؤمنين عليه السلام با لشكر همراه از يمن به سوى مكه حركت كردند و با طى
پنج روز در پنجم ماه ذى الحجة به مكه رسيدند و با احرام حج به ملاقات
پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند.

سابقه سرزمين نجران بيش از چهار هزار سال بوده، و مؤسس آن «نجران بن
زيدان بن سَبَأ بن يَشْجَب بن يَعرِب بن قَحْطان» است.
پس از تأسيس اين آبادى، طايفه «قحطانيه» به نجران آمدند. پس از آنها
طايفه «حِمْيَر» بر آنجا غالب شدند، و از طرف پادشاهان قوم «تُبَّع» در آنجا
حاكم بودند.
هر يك از پادشاهان تُبَّع را «افعى» مى‏ناميدند، كه يكى از آنها «افعى نجران» به
نام «قلمس بن هَمْدان» از طرف بلقيس بر نجران پادشاهى مى‏كرد.
بعد از دوران بلقيس، يمن تحت حكومت ايران قرار گرفت كه نجران نيز
جزئى از آن بود، و حاكمين آنجا از طرف پادشاه ايران تعيين مى‏شدند كه
نامشان به ترتيب چنين است: وَهْرَز؛ مَرْزبان بن وهرز؛ بينْجان بن مرزبان؛
خَرْخَسْرة بن بينجان؛ باذان.
هنگامى كه كَسرى مُرد و باذان مسلمان شد، پيامبر صلى‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله او را بر همه يمن حاكم
كرد. وقتى باذان از دنيا رفت، حكومت او بين چند نفر تقسيم شد و سپس
عمرو بن حزم كه فرستاده پيامبر صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏آله به نجران بود حكومت كل يمن را به دست
گرفت و جرير بن عبداللّه‏ نماينده ابوبكر حاكم نجران شد.

در حل مسئله پاسخ به نامه پيامبر (صلى ‏الله‏ عليه‏ و‏ آله) نتيجه‏ اى كه فكر اسقف اعظم بدان منتهى شد، اعلان عمومى بود تا هم به صورت علنى تبادل افكار انجام گيرد، و هم هر تصميمى به صورت دستجمعى و با حضور مستقيم مردم باشد.

لذا به دستور او ناقوس‏ها به صدا در آمد و آتش بر فراز صومعه‏‌ها روشن كردند، لوحه‏ هاى شمايل مقدس را در صومعه‏ ها برافراشتند، تا مردم منطقه از وجود خبرى بسيار مهم آگاه شوند.

سپس به دستور اسقف كليساى اعظم را فرش كردند، و ديوارهاى آن را با  حرير و پارچه‏ هاى قيمتى تزيين نمودند. آن گاه صليب اعظم را كه از طلا و جواهرنشان بود و قيصر روم برايشان فرستاده بود برافراشتند.

با اين اعلان عمومى، مردم در همه مناطق نجران متوجه حادثه غيرمترقبه‏‌اى شدند.

حادثه اين بود كه از هر سوى نجران عده‏‌اى براى خبر گرفتن به سوى كليساى اعظم حركت كردند تا از جزئيات ماجرا آگاه شوند.

صحيفه ابراهيم عليه السلام در ميان كتب آسمانى ، شامل اخبارى ناگفته درباره
پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در كنفرانس نجران پس از مطالعه صحيفه آدم و شيث عليهماالسلام به
ميان آورده شد . متن صحيفه چنين بود:
پروردگار عزوجل با فضلى كه به هر كس بخواهد عطا مى كند، از
مخلوقات خود حضرت ابراهيم عليه السلام را براى دوستى خويش برگزيد و او
را با صلوات و بركات خود شرافت داد.
خدا او را اسوه و امام كسانى قرار داد كه بعد از او خواهند آمد، و نبوت
و امامت و كتاب را در نسل وى قرار داد كه نسل بعدى از پيشينيان
تحويل بگيرند؛ و «تابوت حضرت آدم عليه السلام» را كه مشتمل بر حكمت و
علم بود به حضرت ابراهيم عليه السلام به ارث رسانيد.
حضرت ابراهيم عليه السلام به آنچه در تابوت بود نگاهى كرد و چشمش به نام
خاندانهايى افتاد كه به عدد پيامبران اولو العزم و اوصياى پس از آنان

با اينكه نجرانيان پس از اخراج عمر رسما از سرزمين خود فاصله گرفته بودند و عهدنامه پيامبر صلى الله عليه و آله عملى نمى شد، ولى آنان همچنان عهدنامه حضرت را نزد خود حفظ مى كردند.
اهل نجران ـ كه ساكن كوفه بودند ـ نزد اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند. يكى از آنان از ميان آستين خود نوشته اى بيرون آورد و آن را در دستان حضرت قرار داد.
آنگاه نجرانيان گفتند: يا اميرالمؤمنين، اين دست خط شما و املاى پيامبر صلى الله عليه و آله بر شماست.
اشك اميرالمؤمنين عليه السلام بر گونه هاى مباركش جارى شد و سر بلند كرده فرمود: اى اهل نجران، اين آخرين نوشته اى است كه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله نوشته ام.
جالب آن است كه تا قرن چهارم، آنان پيمان نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را كه به خط اميرالمؤمنين عليه السلام نوشته شده بود همچنان به عنوان سند زنده از گذشته خود
حفظ كرده بودند.

استدلال و اتمام حجت معصومين عليهم السلام با مباهله، در درجه اول دليل بر محتواى بلند علمى و مسلم بودن سند مباهله است؛ و در درجه دوم عمق مباهله را مى رساند.
شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در يك مورد، اميرالمؤمنين عليه السلام در ده مورد كه نقاط حساسى از تاريخ غصب خلافت بوده، امام حسن عليه السلام دو مورد در برابر معاويه، امام حسين عليه السلام يك مورد در جمع صحابه در مِنى دو سال قبل از عاشورا، امام باقر عليه السلام در سه مورد، امام صادق عليه السلام در سه مورد، امام كاظم عليه السلام در دو مورد در
برابر هارون، امام رضا عليه السلام در سه مورد در مناظره با مأمون و علماى مذاهب مختلف، امام هادى عليه السلام در يك مورد، امام حسن عسكرى عليه السلام در يك مورد به ماجراى مباهله استدلال فرموده اند.
يكى از زيباترين نمونه هاى اين اتمام حجتها در بيان امام حسن مجتبى عليه السلام است، آنجا كه مى فرمايد:
پدربزرگم در روز مباهله از «انفس» پدرم و از «ابناء» من و برادرم و از «نساء» مادرم فاطمه را انتخاب نمود. ما خانواده او و گوشت و خون او بوديم. ما از او بوديم و او از ما بود. او هر روز نزديك طلوع فجر نزد ما مى آمد و مى فرمود: اى اهل خانه، نماز! خدا شما را رحمت كند. سپس اين آيه را تلاوت مى نمود: «إنَّما يُريدُ اللّه  لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا»: «خدا اراده نموده
است كه هر گونه ناپاكى را از شما دور كند و شما را پاك گرداند پاك گرداندنى».

در كنفرانس نجران ابتدا اسقف اعظم از جا برخاست و نامه پيامبر صلى الله عليه و آله را به دست گرفت و متن آن را عينا براى مردم قرائت كرد. آنگاه به صراحت اعلام كرد كه اين مجلس عظيم براى تصميم گيرى درباره پاسخِ نامه پيامبر صلى الله عليه و آله است كه بايد با حضور همه باشد. سپس منتظر ماند تا بزرگان نجران و مردمِ حاضر نظرات خود را اعلام كنند.
اولين نظرى كه بسيارى آن را پذيرفته بودند فرستادن سه مشاور مورد اعتماد نجرانيان يعنى «شرحبيل» و «عبداللّه » و «فيض» به مدينه بود تا اخبارى درباره پيامبر صلى الله عليه و آله بياورند. در كنار اين نظريه، فكر ديگر اين بود كه هر چه زودتر براى جنگ با اسلام و مسلمين عازم مدينه شوند و در اقدام به جنگ پيشدستى كنند.
اسقف اعظم پارچه اى طلب كرد و با آن ابروانش را از روى چشمانش جمع كرد و بست. آنگاه براى ايراد خطابه و جلوگيرى از جنگ، در حالى كه به عصايى تكيه داده بود برخاست و چنين گفت:
دست نگه داريد! در پى عافيت و سعادت دائمى باشيد كه اين عمل در گرو رفتار آرام و غير خشن است. از حمله عجولانه بپرهيزيد كه كارِ بدون فكر نتيجه نمى دهد. بخدا قسم شما در برابر تصميمى قرار داريد كه تا آن را انجام نداده ايد راحت تر مى توانيد كار خود را بازگردانيد. چه بسا گفتار و سخنى كه از حمله و جنگ نافذتر است.

 

خداپرستانى صدها سال قبل از ظهور پيامبر صلى الله عليه و آله در سرزمين نجران زندگى مى كردند كه بر دين حضرت عيسى عليه السلام بودند. عده اى يهودى از سرزمينهاى ديگر به آنجا آمدند تا آنان را وادار به بازگشت از دينِ حقّشان نمايند، ولى مسيحيان نپذيرفتند.
يهوديان عده اى از خداپرستان را در آتشى كه بپا كردند سوزاندند و عده اى را به قتل رساندند، كه خداوند از قاتلانِ خداپرستان در قرآن به عنوان «اصحاب الاخدود» ياد مى كند.
آثار اين مؤمنان، بعد از پيامبر صلى الله عليه و آله از زير خاك بيرون آمد چنانكه يكى از اهل نجران در زمان عمر زمينى را براى كارى حفر مى كرد. ناگهان به قبر «عبداللّه بن ثامر» رسيد و او رئيس كسانى بود كه اصحاب اخدود آنان را به قتل رساندند.
جنازه ابن ثامر را در حالى يافتند كه نشسته و دست خود را بر جراحت سرش گذاشته بود. وقتى دست او را از روى جراحتش برداشتند خون جارى شد، و هنگامى كه دوباره سر جايش قرار دادند خون متوقف شد. در دست او انگشترى بود كه بر آن نوشته بود: «رَبِّىَ اللّه »: «اللّه  پروردگار من است».
اين خبر را براى عمر نوشتند، و او دستور داد به همان حال قبر را بپوشانند.

براى روز مباهله سه دعا نقل شده است:
الف. دعايى از اميرالمؤمنين عليه السلام كه به عنوان ابتهال و تضرع در روز مباهله خوانده مى شود.
ب. دعايى كه در روز مباهله جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل كرد و دستور آورد كه هنگام رفتن پنج تن عليهم السلام براى مباهله اين دعا را بخوانند. اين دعا يادگار روز مباهله است كه در سحرهاى ماه مبارك رمضان خوانده مى شود: اَللّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِكَ بِأَبْهاهُ، وَ كُلُّ بَهائِكَ بَهِيٌّ؛ اَللّهُمَّ إِنّي أَسْأَلُكَ بِبَهائِكَ كُلِّهِ ....
ج. دعايى است پس از دو ركعت نماز و هفتاد مرتبه استغفار، و در فرازهاى آن اسرارى از مسئله مباهله تبيين شده است كه قسمتى از آن چنين است:

در كنفرانسى كه در كليساى اعظم نجران براى پاسخ به نامه پيامبر صلى الله عليه و آله تشكيل شده بود، بزرگان نجران نظر مى دادند و عده اى مخالف جنگ و عده اى ديگر موافق آن بودند.
«كرز بن سبره حارثى» سرلشكر ارتش نجران بود. او دريافت كه اسقف اعظم مخالف با جنگ است و نمى خواهد با پيامبر صلى الله عليه و آله مقابله شود. لذا خطاب به او گفت:
اى ابوحارثه، عجب ترسيده اى و قلبت از جا كنده شده! همانند كسى شده اى كه درنده اى به وى حمله كرده و او از ترس فرار مى كند! ما جنگ را بر پا مى كنيم و نتيجه اش بعد معلوم خواهد شد. ما اَركان شرافتيم و ماييم صاحبان مشعلهاى نورانى كه پادشاهى آن دو (كسرى و قيصر) را محكم نموده ايم. كدام يك از روزهاى ما ناشناخته است؟
آيا دينى را رها كنيم كه رگهاى بدنمان با آن محكم شده و اجدادمان بر آن پايدار بوده اند؟ پادشاهان و عربها ما را به اين دين مى شناسند! براستى كه دادن جزيه خوارى است! راهى نيست جز آنكه شمشيرها را از غلاف ها بيرون كشيم و ما و محمد با خونهايمان درگير شويم.
كرز چنان با حرارت سخن مى گفت كه نوكِ تيرى كه در دست او بود از شدت غيظ و غضب در كف دستش فرو رفت، اما متوجه نشد!

با بازگشت نمايندگان به نجران ، يكى از استقبال كنندگان «ابوعلقمه بُشر بن معاويه» بود. فرستادگان صلحنامه را به يكى از اسقفها دادند تا متن آن را براى همه بخواند.
در حالى كه اسقف مشغول خواندن صلحنامه بود بُشر نيز همراه اسقف اعظم بود كه ناگهان شتر او لغزيد. در آن حال كلمه «هلاك باد» بر زبان بشر جارى شد، ولى نامى از پيامبر صلى الله عليه و آله بر زبان نياورد.
اسقف اعظم گفت: بخدا قسم پيامبر مرسلى را «هلاك باد» گفتى! بُشر گفت: « اگر اين گونه است من گِرِهى نمى گشايم تا نزد او بروم»، و از همانجا به سوى مدينه حركت كرد.
اسقف اعظم پشت سر او به راه افتاد و خود را به وى رسانيد و گفت: درنگ كن! من اين مطلب را گفتم تا از قول من براى عرب نقل كنند، براى آنكه مبادا خيال كنند ما راه حماقت در پيش گرفته ايم و بگويند: «اينان نيز مانند ساير عرب تحت تأثير سخنان اين مرد قرار گرفتند»!
بُشر گفت: «نه بخدا قسم، سخنى را كه از خودت شنيده ام پس نمى گيرم»! آنگاه از همانجا راهى مدينه شد و نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مسلمان شد و آنجا ماند تا بعدها به شهادت رسيد.

صفحه 1 از 8

logo-samandehi تارنمای اختصاصی موضوع مباهله
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت مباهله
تمامی حقوق برای مؤلفین و دست اندرکاران محفوظ است.
استفاده از محتوای تارنما، با ذکر منبع بلامانع است.