«جَهير بارقى» كه نزد پادشاهان نصرانى منزلتى داشت و ارتباطات خارجى نجران در دست او بود، از صاحب نظران كنفرانس نجران شمرده مى شد. او در برابر جمعيت حاضر در كليسا بپاخاست و پيشنهاد خود را درباره نامه پيامبر صلى الله عليه و آله چنين مطرح كرد:
من صلاح شما را در اين مى بينم كه به محمد نزديك شويد و در بعضى دستوراتى كه از شما مى خواهد او را پيروى كنيد. سپس نمايندگانتان را نزد پادشاهان همكيش خود بفرستيد: پادشاه بزرگ روم «قيصر» و پنج پادشاه سياه پوستان يعنى «پادشاه نوبه»، «پادشاه حبشه»، «پادشاه علوه»، «پادشاه رعاوه»، «پادشاه راحات» و همچنين پادشاهان «مريس»، «قبط»، «غسّان»، «لخم»، «جذام» و «قضاعه».
فرستادگان شما شهرها را با سرعت به سوى آنان درنوردند و از آنها براى دينتان كمك بخواهند. در نتيجه روميان شما را كمك خواهند كرد و سياه پوستان همچون ماجراى اصحاب فيل به ياريتان خواهند آمد. نصاراى عرب نيز به سوى شما روى خواهند آورد. هنگامى كه كمكهايتان رسيد، شما به همراه قبايلتان و كسانى كه در پيروزيها شريكتان بوده اند در پى محمد برويد و پشت در خانه اش برسيد.
در آن هنگام كسانى كه با قهر و غلبه تابع او شده اند به سوى شما باز خواهند گشت، و همچنين آنان كه در سرزمين او مغلوب شده اند با شما همصدا خواهند شد. در چنان شرايطى اميد مى رود كه منطقه حكومت او را در دست بگيريد و آتش او را خاموش كنيد، و با اين عمل نزد مردم مقام و منزلتى براى شما به دست خواهد آمد.
در سال بيستم هجرى كه قيصر روم از دنيا رفت، عمر آثار مباهله و خيبر و فدك را با هم نابود كرد به اين صورت كه مسيحيان نجران و يهوديان خيبر و فدك را از وطنشان اخراج كرد.
بهانه اى كه عمر براى اين اقدام خود تراشيد آن بود كه حديثى جعلى بين مردم شايع كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده است: «در جزيرة العرب دو دين جمع نمى شود». مسئله جمع نشدن دو دين از عهدنامه ابوبكر پيش بينى شده بود و دروغى بود كه به پيامبر صلى الله عليه و آلهنسبت داده شد.
عمر ابتدا شخصى به نام «ابوعبيد» را به نجران فرستاد تا خبر اخراجشان را بدهد و براى آنان چنين نوشت:
اين نوشته اى است كه عمر براى اهل نجران نوشته است:
هر كدام از آنان در امان خدا از سرزمين خود بيرون رفت هيچكس از مسلمين حق ضرر رساندن به او ندارد، و به آنچه محمد و ابوبكر براى آنان نوشته اند وفا مى شود.
هر يك از امراى شام و عراق كه اينان به سرزمين آنها رفتند زمين براى زراعت در اختيار آنان بگذراند. هر چه در آن زمينها كار كردند ملك خودشان است و به جاى زمينى باشد كه از آنان در نجران گرفته شده است. هيچكس در برابر آنان حقى ندارد و غرامتى نبايد بگيرد.
مسلمانانى كه نجرانيان نزد آنها مى روند، آنان را در مقابل ظالمين كمك كنند چرا كه نجرانيان اقوامى هستند كه در ذمه اسلامند. آنچه از آنان گرفته مى شود از صنعت آنان است بدون آنكه مظلوم واقع شوند يا به زور از آنان گرفته شود.
بعد از مدتى «يعلى بن اميه» را براى اجراى اين دستور فرستاد و همه مسيحيان را از سرزمينشان بيرون كرد.
اكثريت نصاراى نجران به عراق آمدند و عده كمى هم به شام رفتند.
«حارثة بن اُثال» كه تبحر فوق العاده اى در محتواى كتابهاى مقدس داشت و با مطالعه آنها حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله را دريافته بود، موقعيت پيش آمده در كنفرانس نجران را مغتنم شمرد. او برخاست و ابتدا وصيت حضرت عيسى عليه السلام را شرح داد. سپس فرازى از انجيل را براى مردم چنين قرائت نمود:
من خدايى هستم كه تغيير نخواهم يافت و فنا نمى شوم. من پيامبرانم را فرستادم و كتابهايم را براى رحمت و نور و حفظ مخلوقاتم نازل كردم . بدين وسيله ثمره رسالتم احمد را و منتخب و بهترين
مخلوقاتم، بنده ام بارقليطا را مبعوث مى كنم. او را در زمانى كه از پيامبران خالى است از محل تولدش «فاران» (مكه) از مقام ابراهيم عليه السلام مبعوث مى كنم و بر او توراتى جديد (قرآن) نازل مى كنم.
با قرائت اين كلام الهى و مطرح شدن پيشگويى انجيل درباره پيامبر صلى الله عليه و آله، فضاى حاكم بر گفتگوهاى آن روزِ كليسا به كلى تغيير يافت؛ و در واقع مردم براى اولين بار پس از ساليان متمادى كه به كليسا مى رفتند متوجه چنين حقايقى در انجيل شدند.
هنگامى كه معاويه به حكومت رسيد رئيس نجرانيان نزد او شكايت برد كه «مسيحيان متفرق شده اند و عده اى نيز از دنيا رفته اند و عده اى اسلام را پذيرفته اند. لذا جمع آورى دو هزار حلّه مشكل است».
همچنين آنان عهدنامه عثمان را نزد معاويه آوردند كه تعداد حلّه ها را كمتر كرده بود، و ادعا كردند كه از نظر مالى ضعيف شده اند. معاويه براى مدارا با آنان دويست حلّه ديگر كم كرد كه با كم شدن 400 حلّه، جزيه مسيحيان به 1600 حلّه در سال رسيد.
اين توجه معاويه به مسيحيت باعث شد كه اسقف آنان به معاويه نامه اى نوشت و از او براى ساختن كليسا كمك مالى خواست. معاويه نيز براى او دو ميليون درهم از بيت المال مسلمانان فرستاد!
در زمان خلافت «ابوالعباس سفاح» اولين خليفه عباسى، باقى مانده مسيحيان نجران در كوفه بر سر راه او آمدند و در حالى كه از مسجد به خانه اش مى رفت گُل بر سر و روى او ريختند، كه اين كار مسيحيان مورد توجه فوق العاده سفاح واقع شد.
نجرانيان خود را به او نزديك تر كرده و مشكل خود را مطرح كردند و سرگذشت جزيه را براى سفاح تعريف كردند، كه در زمان عمر بن عبدالعزيز دويست حلّه مى دادند و يوسف بن عمرو آن را به هزار و هشتصد حلّه برگردانيده است. همچنين گوشزد كردند كه ما از طرف مادرى با دايى هاى تو يعنى بنى الحارث بن كعب فاميل هستيم.
«عبداللّه بن ربيع حارثى» درباره نجرانيان با «سفاح» گفتگو كرد و «حجاج بن ارطاة» نيز وى را تصديق نمود. اين بود كه سفاح نيز جزيه آنان را به دويست حلّه برگردانيد.
اسقف اعظم و ساير علماى مسيحيت با مطالعه اى كه در كتب انبيا داشتند به خوبى مى دانستند بعد از حضرت عيسى عليه السلام پيامبر خاتم مبعوث خواهد شد و دستور همه پيامبران آن است كه به او ايمان بياورند، و حتى مى دانستند كه ظهور آن پيامبر نزديك است. ولى آنان اين حقيقت بزرگ را از مردم كتمان مى كردند و سعى در بى اطلاعى آنان از پيامهاى تورات و انجيل درباره
پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، كه ارتباط نجرانيان با قيصر در اين جهت گيرى بى تأثير نبود زيرا ساليان سال از سوى او حمايت مى شدند.
با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه و رسيدن اخبار ظهور حضرت، اسقفها به خوبى از حقانيت آن حضرت اطلاع داشتند و دقيقا مى دانستند كه اين همان پيامبر موعود است؛ ولى همچنان سعى در كتمان حقيقت داشتند. كم كم هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه پيش آمد و پيرو آن، فتح و پيروزيهاى پشت سر هم عظمت اسلام را به گوش همگان رساند. مردم نجران نيز دائما اين اخبار را مى شنيدند و بزرگانشان پيگير اين رَوَند بودند.
مكه بر سر راه مدينه تا نجران قرار داشت كه هنوز فتح نشده بود و به عنوان سَدّى بين پيامبر صلى الله عليه و آله و نجرانيان شمرده مى شد. با فتح مكه در سال هشتم هجرى و تسليم عرب در برابر اسلام اين سد شكسته شد، و اين خبر مهم فورا به نجرانيان رسيد. آنان خود را در معرض حمله از سوى مسلمانان يافتند و به محكم كارى قلعه خود پرداختند و به طور جدى راههاى مقابله با آنان را مورد تبادل نظر قرار دادند.
اين در حالى بود كه پشتوانه آنان قيصر روم و پادشاه ايران و نيز پادشاه حبشه بود و نجرانيان براى روز مبادا كمك خواهى از آنان را در نظر گرفته بودند.
خبر فرستادن نامه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله براى قيصر و كسرى دو پادشاه قدرتمند آن روزگار و دعوت آنان به اسلام تمام اميدهاى نجرانيان را فرو ريخت.
مسلمان شدن نجاشى پادشاه حبشه نيز ضربه ديگرى بود كه نجرانيان را به كلى از حاميان خود مأيوس كرد. فرستادن لشكر اسلام به تبوك براى مقابله با لشكريان مسيحى قيصر كه از شام حمله كرده بودند، جبهه ديگرى در رابطه با مسيحيت در شمال بود كه پشت سر آن مسئله نجرانيان مطرح شد.
يك نفر از اهل نجران مكانى را حفر كرد و در آنجا لوحى از طلا پيدا كرد كه در آن نوشته شده بود:
أَتَـرْجُـو أُمَّــةً قَـتَـلَـتْ حُسَـيْـنـا شَـفـاعَـةَ جَـدِّهِ يَـوْمَ الْـحِـسـابِ
كَتَبَ اِبْراهيمُ خَليلُ اللّه.
آيا امتـى كه حسيـن را كشتـه است، اميـدِ شـفاعـت جد او را در روز قيـامـت دارد؟
اين را ابراهيم خليل اللّه نوشته است.
آن مرد از نجران حركت كرد و آن لوح را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و قرائت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله گريست و فرمود: «هر كس مرا و عترتم را اذيت كند شفاعت من به
او نمى رسد».
يكى از متنهايى كه در كنفرانس كليساى اعظم نجران خوانده شد، متن صحيفه شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى عليه السلام بود. او در صحيفه خود اخبارى را در مورد پيامبر آخر الزمان اطلاع داده بود كه مسيحيان براى اولين بار از مقامات كليسا مى شنيدند. متن صحيفه چنين بود:
هنگامى كه خويشان به اختلاف افتادند و از يكديگر قطع كردند و علامات خداوند محو شد، پروردگار بنده اش «فارقليطا» را براى رحمت و عدالت مبعوث مى كند.
پرسيدند: اى مسيح، فارقليطا كيست؟ فرمود: احمد پيامبر خاتم و وارث انبيا؛ كسى كه هم در زمان زنده بودنش بر او درود فرستاده مى شود و هم بعد از وفاتش، به وسيله پسر طاهر خبردهنده اش كه خداوند او را در آخرالزمان محشور خواهد كرد پس از اينكه حلقه هاى دين از هم گسيخته شود و چراغهاى آيين الهى خاموش گردد و ستـارگان پروردگار غروب كرده باشند.
آن بنده صالح مدتى بيش در اين جهان نيست تا آنكه دين به وسيله او به آن صورتى كه آغاز شده بود بازگردد. خداوند قدرتش را در بنده خويش و پس از او در انسانهاى صالح از نسل وى پا بر جا مى نمايد و قدرت خود را از او منتشر مى كند تا آنجا كه حكومت او به آخرين نقطه زمين مى رسد.
هنگامى كه مسيحيان از مباهله ترسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام با همراهى مردم از جايگاه مباهله به مسجد رسيدند، جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل
شد و اين پيام آسمانى را آورد:
اى احمد، به عزت و جلالم سوگند اگر تو با كسانى از اهل بيتت كه در زير كساء بودند با همه اهل آسمان و زمين و مخلوقات مباهله مى كردى، آسمان تكه تكه مى شد و كوهها قطعه قطعه مى گشت و زمين از هم گسيخته مى شد و هرگز آرام نمى گرفت مگر آنكه من اراده مى كردم.
پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن اين پيام الهى در حالى كه آثار سرور بر چهره مباركش ظاهر شده بود به سجده درآمد و چهره بر خاك ساييد. سپس دستانش را بلند كرد و سه بار فرمود: «شكرا لِلْمُنْعِم»: «شكر خدايى را كه نعمت مى دهد». سپس فرمود:
لعنت ابدى خدا تا روز قيامت بر كسانى كه بر شما اهل بيت ظلم كنند و در اَجرى كه خداوند بر آنان واجب كرده نسبت به من كوتاهى نمايند.
پس از گفتگوها و بررسى كتب آسمانى در كليساى نجران، تصميم نهايى بر سفر به مدينه شد. 88 نفر از بزرگان درجه اول و رؤساى دينى و اجتماعى با دقت كامل براى اين منظور برگزيده شدند، كه چهل نفر آنان از علما و دانشمندان بودند و بقيه از بزرگان بنى الحارث بن كعب بودند كه با سابقه ترين قوم در نجران به شمار مى آمدند.
از ميان اين عده، 14 نفر تصميم گيرنده اصلى اسقف اعظم، سيد، عاقب، كرز برادر اسقف اعظم، اوس بن حارث، زيد، نبيه، خويلد، عمرو، خالد، عبداللّه، يحنس، قيس بن حصين برادر عاقب و يزيد بن عبدالمدان بودند.
در بين اين چهارده نفر، اسقف اعظم در سن صد و بيست سالگى رياست كل گروه را بر عهده داشت و سيد و عاقب در مرحله بعد كسانى بودند كه نظر نهايى با آنان بود.
كرز برادر اسقف اعظم در اين سفر عهده دار مخارج كاروان بود. شرحبيل بن وداعه مشاور اول اسقف نيز در اين گروه بود و منذر برادر ديگر اسقف اعظم نيز در كاروان حضور داشت. همچنين شخصى به نام «قيس بن وهرز فارسى انبارى» با آنان بود. او فرزند نماينده كسرى در يمن بود و حكومت آنجا از طرف پادشاه ايران توسط برادرش اداره مى شد.
از سوى ديگر چهار كودك خردسال كه فرزندان سيد و عاقب بودند همراه كاروان آورده شدند. آنان دو پسر به نامهاى صبغة المحسن و عبدالمنعم و دو دختر به نامهاى ساره و مريم بودند.