• آیه مباهله
  • آیه مباهله

در روز 24 ذى الحجة كه وعده مباهله بود با اينكه مسيحيان مباهله را پيش كشيده و پيگير آماده سازى محل مباهله بودند و جا داشت زودتر از پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا حاضر باشند، ولى از وحشت جرئت حركت در خود نمى ديدند و درمانده شده بودند.
آنان به قدرى تأخير كردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله سراغ سيد و عاقب فرستاد و آنان را به محل مباهله فراخواند. مسيحيان در حالى كه اسقف اعظم پيشاپيش آنان حركت مى كرد خارج شدند.
سيد و عاقب نيز با دو پسر خود «صبغة المحسن» و «عبدالمنعم» و دو دختر خود «ساره» و «مريم» بيرون آمدند، در حالى كه لباسهاى مزين پوشيده بودند و يكى از پسران دو عدد دُرّ از خود آويخته بود كه هر كدام به اندازه تخم كبوتر بود!
به دنبال اسقف اعظم و سيد و عاقب، اشراف و سواران بنى الحارث بن كعب در زيباترين لباسها و زينتها سوار بر مركب به سوى محل مباهله ـ كه پيامبر صلى الله عليه و آله در آنجا منتظر بود ـ مى آمدند.
در بين راه مسيحيان به تزلزل افتادند و وحشت از مباهله آنان را فراگرفت و چند نفر نيز آنان را از مباهله بر حذر داشتند، تا آنكه با مشاهده پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيتش توقف كردند و قدم از قدم برنداشتند.

در آخرين لحظاتى كه قرار بود مباهله انجام شود، شرحبيل بن وداعه كه اولين مشاور اسقف اعظم بود و نظر وى در همه موارد بر نظرات ديگر ترجيح داده مى شد، به نمايندگان نجران كه در چند قدمى جايگاه مباهله بودند گفت:
شما مى دانيد كه اگر بالا و پايين اين بيابان پر از نجرانيان شود، وارد كارى نمى شوند و حركتى نمى كنند مگر با نظر من! بخدا قسم اگر اين شخص از پيش خود برانگيخته شده باشد و ما اولين افراد از عرب باشيم كه در چشم او طعن مى زنيم و امر او را رد مى كنيم؛ اين كار ما از سينه او و اصحابش بيرون نخواهد رفت تا ضربه هلاك كننده اى بر ما وارد كنند، و اين در حالى است كه ما
نزديك ترين همسايه عرب آنان هستيم. اما اگر اين مرد، پيامبر فرستاده شده از سوى خدا باشد و ما با او مباهله كنيم، مو و ناخنى از ما روى زمين نخواهد ماند مگر آنكه نابود مى شود.
نجرانيان به او گفتند: پس نظرت چيست؟ شرحبيل با پيش بينى كه كرده بود به خود جرئت داد و با صراحت پاسخ داد: «نظر من اين است كه جزيه را بپذيريم و خود او را حَكَم قرار دهيم تا مقدار آن را تعيين كند، زيرا من او را مردى مى بينم كه هرگز حُكم بى حساب نمى كند»!

دو نفر به نامهاى «جرير» و «عبدة بن مُسَهَّر» در كعبه نجران زندگى مى كردند كه رفاقتى شديد با هم داشتند.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه مبعوث شد جرير به عبده گفت: من تصميمى دارم كه بدون مشورت تو آن را انجام نمى دهم. در حجاز پيامبرى ظهور كرده كه از آسمان به او وحى مى شود و به خدا دعوت مى كند. بايد درباره او تحقيق كنيم. آن دو پس از مشورت تصميم گرفتند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بيايند. لذا بار سفر بستند و به مكه آمدند.
هنگامى كه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله رسيدند ، عبده به حضرت عرض كرد: اگر در نبوت خود صادق هستى به من خبر ده كه آمده ام درباره چه چيزى از تو سؤال كنم؟ فرمود: درباره شمشيرت و پسرت و اسبت. بزودى اسب خود را پيدا مى كنى، ولى درباره پسرت صبر پيشه كن كه مالك بن نجده او را به قتل رسانده، و شمشيرت نزد ابن مسعده است. اسب خود را در راه خدا قرار بده، و اگر زمانى را كه مردم مرتد مى شوند درك كردى با قبيله كنده مباش و پيمانت را مشكن.
سپس پيامبر صلى الله عليه و آله از او پرسيد: خانه و محل سكونت تو كجاست؟ پاسخ داد:
در كعبه نجران.

همچنان كه نجرانيان به سوى جايگاه مباهله پيش مى آمدند جوانى از يهود كه تصميم داشت مسيحيان را از مباهله بازدارد پيش آمد. او رو به مسيحيان كرد و گفت:
واى بر شما! آيا در همين گذشته نزديك برادران شما نبودند كه به ميمونها و خوكها مسخ شدند؟ مباهله نكنيد!
همچنين جوانى از منتخبين و صاحبان علم نصارى، عظمت پيامبر صلى الله عليه و آله را از كتب انبيا يادآور شد و به آنان گفت:
واى بر شما! اين مباهله را انجام ندهيد. آنچه در «جامعه» از صفات او يافتيد به ياد آوريد. بخدا قسم، شما به خوبى مى دانيد كه او راستگوست. زمان شما به زمان برادرانتان كه به ميمون و خوك مسخ شدند نزديك است.

حليمه سعديه كه پيامبر صلى الله عليه و آله را براى شيردادن از حضرت آمنه گرفته بود و به منطقه خود در بيرون مكه آورده بود، مى گويد: همچنان كه همراه همسرم و محمد صلى الله عليه و آله مى رفتيم به چهل نفر از راهبان نصاراى نجران برخورديم.
يكى از آنان را ديدم كه اوصاف پيامبر صلى الله عليه و آله را براى بقيه توصيف مى كند و مى گويد: «در مكه مولودى در اين زمان ظاهر خواهد شد و يا ظاهر شده است كه صفات او چنين و چنان است، و به دست او ديار شما خراب خواهد شد و آثار شما منقطع مى گردد».
ناگهان آنان متوجه پسرى كه در آغوش من بود شدند و متوجه تطبيق اوصاف او با شخص موعود شدند. اين بود كه شمشيرها را كشيده به طرف محمد صلى الله عليه و آله حمله كردند تا او را به قتل برسانند!

ناگهان محمد صلى الله عليه و آله را ديدم كه سر به سوى آسمان بلند كرده و چشم به آن دوخته است. در پى آن رعدى به همراه موجى از آسمان به زمين آمد و آتش باريد به گونه اى كه من بر محمد صلى الله عليه و آله ترسيدم. ولى آن آتش به سمت راهبان رفت و آنان را سوزانيد و ما سالم مانديم.

مسيحيان با نزديك تر شدن به محل مباهله، پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدند كه همراه چهار نفر در زير سايبان بين دو درخت بودند. اسقف اعظم درباره همراهان حضرت سؤال كرد كه آنان چه كسانى هستند؟ در پاسخ به او گفته شد:
اين پسر عموى پيامبر صلى الله عليه و آله (على بن ابى طالب عليه السلام) است كه دامادش و پدر دو پسرش و محبوب ترين خلق نزد اوست. آن دو كودك فرزندان دخترش از على عليه السلام
هستند كه آنان نيز محبوبترين خلق نزد پيامبر صلى الله عليه و آله هستند؛ و آن بانو دخترش فاطمه عليهاالسلام عزيزترين مردم و نزديكترينِ آنها به قلبش است.
با شنيدن اين پاسخ قلب نجرانيان به لرزه در آمد. آنان نامهايى را مى شنيدند كه چندى پيش در متن «جامعه» آنها را در كتب انبيا ديده بودند. آنان باور نمى كردند كه واقعا در برابر فاطمه عليهاالسلام قرار گرفته اند! محمد صلى الله عليه و آله در برابر آنان دست به دعا برداشته است! على عليه السلام  در مقابل آنان دست ابتهال به سوى آسمان گرفته است! دو دست كوچك حسن و حسين عليهماالسلام براى مباهله بالا رفته است!
اكنون بايد اشك ريخت كه مسيحيان نجران با يادآورى عظمت اهل بيت عليهم السلام، از مباهله با آنان ترسيدند؛ ولى مسلمانان كه هر روز عظمت ايشان را از دو لب پيامبر صلى الله عليه و آله شنيده بودند، بى رحمانه خانه آنان را به آتش كشيدند و از حرمتشان نترسيدند و حيا نكردند!

عبداللّه  بن زبعرى از مشركين بود، و در جنگ مسلمانان با اشعار هجو خود اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را به مسخره مى گرفت، و مشركين را بر عليه مسلمانان تحريك مى كرد.
با فتح مكه توسط پيامبر صلى الله عليه و آله، عبداللّه  از مكه فرار كرد و به نجران رسيد و وارد قلعه آنجا شد. او خبر فتح مكه را به اهل آنجا داد و گفت: محمد وارد مكه شده، و به نظر من سراغ قلعه شما هم خواهد آمد.
اهل نجران كه قلعه محكمى داشتند، پس از شنيدن اين خبر به محكم كارى بيشتر قلعه خود پرداختند؛ و حيوانات خود را جمع آورى نمودند، تا خود را آماده مقابله با پيامبر صلى الله عليه و آله نمايند.
بعدها ابن زبعرى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشت و ضمن اشعارى از آن اقدام خود نزد حضرت عذرخواهى نمود.

با نزديك تر شدن نجرانيان به محل مباهله، اسقف اعظم نگاهى از روى يأس و نا اميدى به سيد و عاقب انداخت و براى اينكه آنان را از مباهله بر حذر دارد گفت:
به او نگاه كنيد كه با تنها فرزند و خانواده اش براى مباهله آمده است، و به حق بودن خود اطمينان دارد. از مباهله با او حذر كنيد. بخدا قسم اگر مراعات قيصر نبود مسلمان مى شدم، اما شما با او صلح كنيد بر آنچه كه بين شما و او توافق مى شود و به شهرهايتان بازگرديد و براى خود فكرى نماييد.
هنگامى كه مسيحيان نزديك تر آمدند و پنج تن عليهم السلام را از نزديك مشاهده كردند گفتند: «اينها صورتهايى است كه اگر خدا را قسم دهند كه كوه ها را از جا
بِكَند، آنها را از جا خواهد كَند».
اسقف اعظم كه داستان مباهله هاى انبيا را در كتب آسمانى خوانده بود با ديدن كيفيتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مباهله نشسته بود، بر خود لرزيد و به همراهانش هشدار داد: «بخدا قسم مانند انبيا براى مباهله بر سر زانوانش نشسته است».

روزى اسقف نجران همراه جماعتى كه پيرمرد زيبا روى و با هيبتى بين آنان بود نزد عمر آمد.
پيرمرد به عمر گفت: اى عمر! آيا در كتابتان قرآن خوانده ايد: «بهشتى كه پهنايش به اندازه بزرگى آسمان و زمين است»؟ پس جهنم كجاست؟
عمر ساكت شد و به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: شما جواب او را بده!
حضرت فرمود: آيا مى دانى هنگامى كه شب مى آيد روز كجاست؟ و هنگامى كه روز مى آيد شب كجاست؟
اسقف گفت: تا حال نديده بودم در اين مسئله كسى جواب مرا دهد. اى عمر، اين جوان كيست؟

عمر جواب داد: او على بن ابى طالب داماد پيامبر و پسر عموى او و پدر حسن و حسين است.

اسقف گفت: اى عمر، به من خبر ده از مكانى در زمين كه فقط يكبار بر آن آفتاب تابيده و نه قبل و نه بعد از آن هرگز دوباره نتابيده است!

با رسيدن نجرانيان به جايگاه مباهله، سيد و عاقب مايل بودند علت اين مطلب را جويا شوند كه چرا حضرت با همين چند نفر براى مباهله آمده و جمعيت عظيمى را كه در آنجا حاضر بودند در مباهله شركت نداده است. لذا سؤال خود را اين گونه مطرح كردند:
تو را نمى بينيم كه با جمعيت زياد و با كسانى كه ظاهرى زينت كرده داشته باشند و همراه با جمعيتى كه به تو ايمان آورده اند به مباهله ما آمده باشى! همراه تو غير از اين جوان و اين زن و دو فرزند كسى را نمى بينيم. آيا مى خواهى به وسيله اينان با ما مباهله نمايى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله كه متوجه منظورشان از اين سؤال بود، با صراحت اعلام كرد كه اين يك دستور الهى است و با لحنى جدى به آنان فرمود:
بلى، قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرده دستور داده شده ام به وسيله اينان با شما مباهله كنم. اينان هستند پسران و زنان و نفس ما، شما هم نمونه اينان را بياوريد!

جزئيات واقعه مباهله كه بيش از يك ماه طول كشيده، براى نسل امروز ناشناخته است. «مبـاهله» يك ماجراى تاريخى بلند از وقايع سالهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله است، كه با نامه اى از سوى آن حضرت به مسيحيان آغاز شد. پيرو آن در مجلسى عظيم و عمومى پيشگويى هاى كتب آسمانى درباره حضرت توسط مسيحيان قرائت شد. سپس نمايندگان نجران به مدينه سفر كردند و پس از مناظره با پيامبر صلى الله عليه و آله محكوم شدند.
پس از آن قرار بر مباهله بين آن حضرت و نجرانيان شد، كه اثبات حقانيت خود را به خدا واگذار كردند تا هر كدام حق را دانسته كتمان مى كند به عذاب الهى گرفتار شود. آيه قرآن به عنوان دستور مباهله نازل شد، و مقام با عظمت اهل بيت عليهم السلام را به همه فهمانيد و على عليه السلام را نفس پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى كرد، تا همه بدانند كه جانشينى حضرتش مخصوص على بن ابى طالب عليه السلام است.
اينجا بود كه مسيحيان چون صدق آن حضرت را به خوبى مى دانستند، از مباهله و عذاب الهى وحشت كردند و سرباز زدند. اما پيامبر صلى الله عليه و آله آمادگى خود را اعلام كرد، و اين گونه حقانيت اسلام نزد همگان ثابت شد.
در پايان ماجرا، مسيحيان كه قدرت جنگ با مسلمانان را نداشتند و در مباهله هم شكست خورده بودند، پرداخت مبالغى براى حفظ جان خود در سايه پرچم اسلام را پذيرفتند، و حكم جزيه براى اولين بار در اسلام اجرا شد.

«نجرانية» يا «نجران الكوفة» نام منطقه اى در نزديكى كوفه بوده كه اكثر نصاراى نجران پس از آنكه به دستور عمر از سرزمين خود تبعيد شدند، به آنجا كوچ كردند. آنان در نجرانيه براى خود منطقه مسيحى نشين خاصى ايجاد كردند و كليساهايى ساختند، و به زراعت و تجارت مشغول شدند. عده اى از آنان نيز به شغل صرافى پرداختند.
اين آبادى در فاصله دو روزه تا كوفه در مسير شهر «واسط»، كنار نهرى بوده و در حاشيه جاده قرار داشته است. قبل از آمدن نجرانيان، اين سرزمين به مناسبت نهرى كه در آن جارى بوده «نهر اَبان» نام داشته، و سپس «نجران الكوفة» ناميده شده است.
عده كمى از نجرانيان هم به شام كوچ كردند، و در آنجا براى خود منطقه اى را آباد كردند كه به «نجران الشام» اشتهار يافت.

logo-samandehi تارنمای اختصاصی موضوع مباهله
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت مباهله
تمامی حقوق برای مؤلفین و دست اندرکاران محفوظ است.
استفاده از محتوای تارنما، با ذکر منبع بلامانع است.