• آیه مباهله
  • آیه مباهله

راهبان و كشيشان نجران نمى دانستند اخراج كننده از سرزمين شان چه كسى است ولى علائمى از او مى دانستند؛ تا آنكه روزى در حضور عده اى از آنان عمر سوار بر اسبى بود و در آن حال لباس او از روى رانش كنار رفت.
عده اى از اهل نجران كه آنجا بودند بر ران او لكه سياهى ديدند و طبق علاماتى كه از قبل درباره اخراج كننده خود از نجران سراغ داشتند، آن اوصاف را بر عمر منطبق ديدند و آن لكه سياه را قرينه قطعى بر اين مطلب دانستند و گفتند: اين همان كسى است كه در كتابهاى گذشته آمده كه ما را از سرزمينمان بيرون مى كند.
همچنين در زمان جاهليت ، عمر به شام سفر كرده بود. در منطقه «بلقاء» يكى از علماى مسيحى به دقت او را زير نظر گرفته بود تا آنجا كه به او گفت:
گمان دارم نام تو عامر يا عمران يا شبيه اين اسمها باشد.
عمر گفت: نام من عمر است. آن عالم مسيحى گفت: «ران خود را بيرون بياور تا ببينم»! عمر لباس خود را كنار زد و ديده شد كه بر روى يك ران او لكه سياهى به اندازه كف دست وجود دارد.

مرد مسيحى گفت: تو پادشاه عرب مى شوى!!

هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد نجرانيان ساكن كوفه از فرصت استفاده كردند و بزرگانشان صلحنامه پيامبر صلى الله عليه و آله را نزد عثمان آوردند. آنها اظهار كردند كه قادر به پرداخت جزيه تعيين شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند و درخواست تخفيف نمودند.
عثمان درخواست آنان را پذيرفت و به وليد بن عتبه حاكم خود در كوفه نامه اى نوشت كه متن آن چنين بود:
اما بعد، عاقب و اسقف و بزرگان نجران صلحنامه پيامبر صلى الله عليه و آله را نزد من آوردند و شرايط عمر را نيز به من نشان دادند.
من از عثمان بن حنيف در اين باره سؤال كردم و او به من خبر داد كه درباره نجرانيان تحقيق كرده و دريافته كه چون از سرزمين خود رانده شده اند، پرداخت دو هزار حلّه به حال آنان ضرر مى رساند.
بنابراين من دويست حلّه از جزيه آنان را به خاطر خدا و براى برابر بودن با ضرر اخراجشان از نجران كم كردم. من تو را به آنان سفارش مى كنم كه آنان در پناه اسلام هستند.

منذر بن علقمه برادر اسقف اعظم از دانشمندان نصارى و نيز از نمايندگان نجران بود كه به مدينه آمده بودند. او براى آنكه فكر مباهله را از سر نجرانيان بيرون كند در آخرين لحظات نزد سيد و عاقب رفت و گفت:
آيا مى دانيد كه هيچ قومى با پيامبرى مباهله نكردند مگر آنكه هلاكت آنها در يك چشم بر هم زدن بود؟ شما و هر صاحب فهم از وارثان كتابهاى گذشته مى دانيد كه اين محمد ابوالقاسم، همان فرستاده اى است كه پيامبرانِ امين بشارت او را داده اند و صفت او و اهل بيتِ امينش را به صراحت گفته اند. مطلب ديگرى نيز هست كه شما را از آن مى ترسانم و از آن نبايد غافل شويد.
آنگاه براى اينكه بقيه نجرانيان هم بشنوند و نصحيت او را جدى بگيرند فرياد زد:
آفتاب را نمى بينيد كه رنگش تغيير يافته و افق را نمى بينيد كه در ابرهاى متراكم فرو مى رود و باد سياه و سرخ به شدت وزيدن گرفته است و از اين كوهها دود بالا مى رود!

وقتى خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به اهل نجران رسيد، عده اى از آنان كه مسلمان شده بودند قصد ارتداد نمودند.
شخصى به نام عبدالحارث بن انس در ميان آنان بود و از بزرگانشان به شمار مى آمد. او خطاب به آنان گفت:
اى اهل نجران، هر كس شما را به ثابت قدم بودن بر اسلام امر كند دلسوز شماست؛ و هر كس به شما دستور بازگشت از آن را دهد به شما خيانت كرده است. پيامبر خدا امانتى در بين شما بود كه اجل او فرا رسيد و ما به حمد اللّه بزرگان طايفه مذحج هستيم؛ و بر دين پيامبريم و معتقديم آنچه كه او ما را از آنها نهى مى كند حرام است و آنچه كه او به ما امر مى كند امر خدا همان است.
مسلمانانِ اهلِ نجران به او پاسخ مثبت دادند و از تصميم ارتداد دست برداشتند، و گفتند: تو بهترين كسى هستى كه نزد ما آمده است.

با تصميم نجرانيان بر ترك مباهله، منذر بن علقمه به عنوان نماينده از سوى نجرانيان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: «السلام عليك يا رسول اللّه، شهادت مى دهم خدايى نيست مگر خدايى كه تو را مبعوث كرد. شهادت مى دهم تو و عيسى دو بنده فرستاده پروردگار هستيد».
منذر با اين سخنان رسما مسلمان شدن خود را اعلام كرد. آنگاه خدمت حضرت عرضه داشت كه نجرانيان قاطعانه پيشنهاد خود درباره مباهله را باز پس مى گيرند و از شما تقاضاى ترك مباهله را دارند. اكنون آنان براى صلح آماده اند و در اين باره مايلند فقط على بن ابى طالب عليه السلام حل و فصل كننده امور از طرف شما باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد آنان را پذيرفت، و قرار شد چند تن از نجرانيان به عنوان نماينده آنان براى نوشتن صلحنامه نزد حضرت بيايند.
منذر نزد نجرانيان بازگشت و اين خبر را داد كه باعث خوشحالى آنان شد.
لذا به سرعت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند: با تو صلح مى كنيم كه با ما جنگ نكنى و ما را وادار به بازگشت از دينمان نكنى و با ما صلح كنى بر چيزى كه قدرت آن را داشته باشيم. امروز تا شب و شب تا صبح هر چه درباره ما حكم كنى از طرف ما قبول است!

«بسر بن ارطاة» از طرف معاويه با لشكرى به طرف حجاز حركت كرد. او پس از قتل عام در مدينه و كشتار در مكه و قتل و غارت در طائف، به نجران رفت. او در آنجا با سه گروه از مردم روبرو شد. عده اى باقى ماندگان مسيحيت و گروهى شيعيان و عده اى ديگر طرفداران عثمان و سقيفه بودند.
بُسر ابتدا مسيحيان را جمع كرد و گفت: اى برادران مسيحى، قسم بخدا اگر درباره شما چيزى كه خوش ندارم به من گزارش شود كشته هاى شما را بسيار خواهم نمود.
آنگاه با كمك طرفداران عثمان سراغ شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام در آن منطقه رفت، و بسيارى از آنان را كشت و عده اى را فرارى داد و به غارت اموالشان پرداخت.
اميرالمؤمنين عليه السلام «جارية بن قدامه سعدى» را با دو هزار نفر به آنجا فرستاد.
بُسر و يارانش با شنيدن خبر نزديك شدن آنان فرار كردند. جاريه طرفداران عثمان را مجازات سختى نمود و سپس در پى بُسر و يارانش تا مكه تاخت و عده اى از لشكريان بُسر را به قتل رساند.

هنگامى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند و اميرالمؤمنين عليه السلام را تنها گذاشتند، ابوبكر سعى مى كرد با روى خوش نزد آن حضرت برود و با او صحبت كند تا سرپوشى بر كارهاى خود بگذارد، ولى متقابلاً حضرت با روى گرفته با ابوبكر روبرو مى شد.
ابوبكر منتظر فرصتى بود كه با نيرنگ اين مشكل را حل كند. روزى بدون اطلاع قبلى نزد حضرت آمد و اظهار داشت: اى ابوالحسن، بخدا قسم اين مسئله خلافت با توطئه اى از سوى من پيش بينى نشده بود و من هم رغبتى به اين خلافت نداشتم!!
اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: آيا به نظر تو استحقاق خلافت به چيست؟ ابوبكر با تبختر گفت: دلسوزى و وفادارى! اما حضرت فرمود: «و سابقه در اسلام و قرابت و خويشاوندى پيامبر»!!
اينها دلايلى بود كه خود ابوبكر و عمر در روزهاى اول غصب خلافت در برابر انصار مطرح كرده بودند. ابوبكر كه پاسخى نداشت گفت: آرى سابقه و قرابت با پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مطرح است!
حضرت فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم آيا روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مباهله آمد من و همسرم و پسرانم را آورد يا تو و همسرت و فرزندانت را؟ ابوبكر گفت: البته كه شما را آورد!

پس از ترك مباهله، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد صلحنامه اى كه بر سر آن با نجرانيان توافق كرده بودند، به دست اميرالمؤمنين عليه السلام تنظيم و نوشته شود. متن صلحنامه چنين بود:

بسم اللّه  الرحمن الرحيم

اين نوشته اى است كه رسول اللّه  براى نجران نوشته درباره هر زرد و سفيد و سياه و هر چه مازاد بر هزينه زندگى آنان است. او (پيامبر صلى الله عليه و آله) اين گونه نوشت كه همه مازاد براى خودشان باشد و در مقابل آن، سالانه دو هزار حلّه بدهند كه هزار حلّه در ماه رجب و هزار حلّه در ماه صفر داده شود.  قيمت هر حلّه يك پيمانه باشد كه هر پيمانه معادل چهل درهم نقره خالص است و كم و زياد آن طبق همين قاعده محاسبه شود. با پرداخت اين جزيه ديگر زكات از آنان گرفته نشود.
آنان از طرف مسلمانان به جنگ فرستاده نشوند. همچنين از فرستادگان پيامبر تا بيست نفر پذيرايى كنند و به آنان مسكَن دهند، و هيچ فرستاده اى بيش از يك ماه توقف نكند. همچنين هيچ لشكرى از مسلمانان وارد سرزمين نجرانيان نشود.

پس از مدت كوتاهى از بازگشت نجرانيان به ديار خود، سيد و عاقب  كه دو
رئيس بزرگ نجران بودند نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بازگشتند و مسلمان شدند.
عاقب براى آن حضرت حُلّه، عصا، كاسه و يك جفت كفش هديه آورد.
پيامبر صلى الله عليه و آله آنان را در خانه ابوايوب انصارى جاى داد و آنان در مدينه ماندگار
شدند و به نجران بازنگشتند.
همچنين راهبى بلندپايه به نام «ابن ابى شمر زبيدى » در يكى از
صومعه هاى نجران زندگى مى كرد كه نزد مردم بسيار محترم بود. وقتى
نمايندگان نجران از مدينه بازگشتند به احترام او به پاى صومعه اش آمدند و گزارش سفر خود را براى او گفتند.
او با سابقه اى كه از كتب آسمانى داشت دريافت كه موعود انبيا مبعوث شده
است. لذا از عبادتگاه چندين ساله خود بيرون آمد و هدايايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله
برداشت و به مدينه آمد و خدمت حضرت رسيد. او پس از مدتى اقامت در
مدينه از پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه گرفت و به نجران بازگشت.

پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله و غصب خلافت، مسيحيان صلحنامه حضرت را براى تجديد عهد نزد ابوبكر آوردند. ابوبكر با تصرف در عهدنامه، حديث جعلى را به آن اضافه كرد كه «دو دين در جزيرة العرب جمع نمى شود»، و اين قيد راهگشاى اخراج نجرانيان بود! متن عهدنامه چنين بود:


بسم اللّه  الرحمن الرحيم

اين نوشته اى است از بنده خدا ابوبكر خليفه رسول اللّه  براى اهل نجران او آنها را از طرف سربازانش و خودش پناه داده، و عهد پيامبر را امضا مى كند مگر آنچه كه پيامبر به دستور خدا از آن برگشته در مورد زمين آنها و زمينهاى عرب كه در اينجا دو دين نبايد ساكن شود.
پس از اين درباره خودشان، دينشان، اموالشان، متعلقاتشان، جنگجويانشان، غايبشان، حاضرشان، اسقفشان، راهبشان و كليساهايشان همانگونه كه هست يا مالك آن هستند چه كم و چه زياد، امرشان بين خودشان خواهد بود، و اسقف از آنچه پيامبر برايشان نوشته و آنچه از عهد پيامبر و پناه مسلمين در اين نوشته است، براى نجرانيان وفا مى شود. همچنين بر آنهاست كه دلسوزى و اصلاح را درباره حقوقى كه بر آنهاست روا دارند.

روزى در مدينه راهب و راهبه اى از نجران خدمت امام كاظم عليه السلام رسيدند.
راهب داستان سفر خود را اين گونه تعريف كرد:
من در دين خود قوى بودم و در تمام كره زمين هيچكس از مسيحيان را در درجه علم خود نمى دانستم تا آنكه شنيدم در هند مردى زندگى مى كند كه هر گاه اراده كند تا بيت المقدس مى رود و در يك روز و شب به خانه خويش در هند باز مى گردد. اين بود كه از «نجران» در يمن حركت كردم تا به «سبذان» در هند رسيدم و سراغ آن مرد را گرفتم. گفتند: او در كوهى صومعه اى بنا كرده و از آنجا بيرون نمى آيد و كسى او را نمى بيند مگر سالى دو مرتبه.
من خود را در خانه او رساندم و سه روز آنجا ماندم بدون اينكه در خانه را به صدا درآورم و يا بخواهم آن را باز كنم. روز سوم خداوند در را باز كرد به اين گونه كه گاوى با بار هيزم به آنجا آمد در حالى كه پستانهايش به زمين كشيده مى شد و نزديك بود شير آن بيرون بريزد. آن گاو در را فشار داد و در باز شد، و من هم وارد شدم. آن مرد را ديدم كه ايستاده و گاهى به آسمان نگاه كرده مى گريد؛ سپس به زمين مى نگرد و اشك مى ريزد، و به كوهها نظرى مى اندازد و گريه مى كند. به او گفتم: سبحان اللّه ، چقدر مانند تو در روزگار ما كم است!

حديث مباهله با اسناد متصل و معتبر چه از نظر شيعه و چه از نظر اهل سنت نقل شده، به طورى كه مانند حديث غدير از روايات قطعى در اسلام است و كسى در وقوع آن شكى ندارد.
در ميان صحابه، گذشته از اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين عليهم السلام كه اصل مباهله با حضور آنان و در شأن آنان بوده، عده اى از معروفين اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله چه از دوستان اميرالمؤمنين عليه السلام و چه از دشمنان آن حضرت حديث مباهله را نقل كرده اند.
از يك سو حذيفة بن يمان و جابر بن عبداللّه  انصارى و عبداللّه  بن عباس و ابوالطفيل و ابورافع و براء بن عازب را در ناقلين ماجراى مباهله مى بينيم، و از سوى ديگر امثال سعد بن ابى وقاص، انس بن مالك، عثمان، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبير و حسن بصرى اين واقعه مهم را نقل كرده اند.
در مواردى نيز به صورت روايتِ دستجمعى آمده و در رواياتى با حذف اسناد آن به صورت مرسل نقل شده كه به خاطر اعتماد بر قطعيت اين روايت بوده است.
سيد ابن طاووس در اين باره مى گويد: در كتاب «تفسير ما نزل من القرآن فى النبى صلى الله عليه و آله و اهل بيته» تأليف محمد بن عباس بن مروان ديدم كه خبر مباهله در بيش از 51 سند از صحابه و ديگران نقل شده است.

logo-samandehi تارنمای اختصاصی موضوع مباهله
مؤسسه فرهنگی قرآن و عترت مباهله
تمامی حقوق برای مؤلفین و دست اندرکاران محفوظ است.
استفاده از محتوای تارنما، با ذکر منبع بلامانع است.