داستان مباهله

چاپ

نويسنده: استاد جعفر سبحاني

منبع، به نقل از ماهنامه مكتب اسلام

«فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم‏ نبتهل فنجعل لعنه الله علی الكاذبين»؛ «هركس با تو پس از آن كه آگاه شدی، به مجادله برخيزد، بگو بياييد تا بخوانيم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود و زنان شما را، و جان‌های خود و جان‌های شما را و لعنت‏ خدا بر گروه ‏دروغگو بفرستيم‏». (آل عمران/61)

مفسران می‏‌نويسند: پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) به موازات مكاتبه با سران ‏دولت‌های جهان، و مراكز مذهبی نامه‏‌ای به اسقف نجران «ابوحارثه‏» نوشت و طی آن نامه ساكنان «نجران‏» را به آئين اسلام دعوت نمود، اينك مضمون نامه آن حضرت:

«به نام خدای ابراهيم و اسحاق و يعقوب (اين نامه‏‌ای است) از محمد پيامبر و رسول خدا به اسقف نجران، خدای ابراهيم و اسحاق و يعقوب و احمد را ستايش می‏‌كنم و شماها را از پرستش بندگان به ‏پرستش خدا دعوت می‏‌نمايم، شما را دعوت می‏‌كنم كه از ولايت‏ بندگان‏ خدا خارج شويد و در ولايت ‏خداوند وارد آئيد، و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد (لااقل) بايد به حكومت اسلامی ماليات (جزيه) بپردازيد (كه‏ در برابر اين مبلغ جزئی از جان و مال شما دفاع می‏‌كند) و در غيراين صورت به شما اعلام خطر می‏شود» (1).

و برخی از مصادر تاريخی شيعه اضافه می‏‌كند: پيامبر آيه مربوط (2) به اهل كتاب را كه در آن همگی به پرستش خدای يگانه دعوت‏ شده‏‌اند، نيز نوشت.

نمايندگان پيامبر وارد نجران شده، نامه پيامبر را به ‏«اسقف‏» دادند، وی نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و برای‏ تصميم شورائی مركب از شخصيت‌های بارز مذهبی و غير مذهبی تشكيل‏ داد، يكی از افراد طرف مشورت «شرحبيل‏» بود كه به عقل و درايت ‏و كاردانی معروفيت كامل داشت. وی در پاسخ اسقف چنين اظهار نمود: اطلاعات من در مسائل مذهبی بسيار ناچيز است، بنا بر اين من ‏حق اظهار نظر ندارم و اگر در غير اين موضوع با من وارد شور می‏‌شديد، من می‏‌توانستم راه ‏حل‌هائی در اختيار شما بگذارم.

ولی ناچارم مطلبی را تذكر دهم و آن اين كه: ما كرارا از پيشوايان مذهبی خود شنيده‏‌ايم: روزی منصب نبوت از نسل «اسحاق‏» به فرزندان «اسماعيل‏» انتقال خواهد يافت. و هيچ بعيد نيست كه‏ «محمد» كه از اولاد اسماعيل است، همان پيامبر موعود باشد.

شورا نظر داد كه گروهی به عنوان «هيئتی از نجران‏» به مدينه ‏برود، تا از نزديك با محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تماس گرفته و دلائل نبوت او را بررسی كنند.

شصت تن از زبده‏ ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند و در راس آنان سه پيشوای مذهبی بود اين سه تن عبارت بودند از:

1 - «ابوحارثه بن علقمه‏» كه اسقف اعظم نجران كه نماينده‏ رسمی كليساهای روم در حجاز بود.

2 - «عبدالمسيح‏» رئيس هيئت و به عقل و تدبير و كاردانی‏ معروف بود.

3 - «ايهم‏» كه فرد كهنسال و شخصيت محترم ملت نجران به‏ شمار می‏رفت (3) .

هيئت نجران، طرف عصر درحالی كه لباس‌های تجملی ابريشمی بر تن ‏و انگشترهای طلا بر دست و صليب‌ها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده‏ به پيامبر سلام كردند، ولی وضع زننده و نامناسب آنان آن هم درمسجد، پيامبر را سخت ناراحت نمود. احساس كردند كه از آنان ‏ناراحت شده است، اما علت ناراحتی را ندانستند، فوراً با عثمان‏ بن عفان و عبد الرحمان بن عوف كه سابقه آشنائی با آنان داشتند، تماس گرفتند و جريان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند كه حل ‏اين گره به دست علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، آنان به اميرمؤمنان ‏مراجعه كردند علی (علیه السلام) در پاسخ آنها چنين گفت: «شما بايد لباس‌های ‏خود را تغيير دهيد، و با وضع ساده، بدون زر و زيور به حضور حضرت بيائيد. در اين صورت مورد احترام و تكريم قرار خواهيدگرفت‏».

نمايندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفياب محضر پيامبر شده و سلام كردند، پيامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان ‏را داد، و برخی از هدايائی را كه برای وی آورده بودند، پذيرفت.

نمايندگان پيش از آن كه وارد مذاكره شوند، اظهار كردند كه‏ وقت نماز آنان رسيده است، پيامبر اجازه داد كه نمازهای خود را در مسجد مدينه در حالی كه رو به مشرق ايستاده بودند، بخوانند (4).

سيره‏ نويس معروف «برهان الدين حلبی‏» می‏‌نويسد: پيامبر به آنان گفت من شما را به آئين توحيد و پرستش خدای يگانه، و تسليم در برابر اوامر او دعوت می‏كنم، سپس آياتی چند از قرآن برای آنان خواند.

آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ايمان به خدای يگانه ‏است، ما قبلاً به او ايمان آورده و به احكام وی عمل می‏‌نمائيم.

پيامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمی دارد، چگونه می‏‌گوييد خدای يگانه را پرستش می‏‌كنيد در صورتی كه شماها صليب را می‏‌پرستيد و از خوردن گوشت‏ خوك پرهيز نمی‏‌كنيد و مسيح را فرزند خدا می‏‌دانيد.

نمايندگان نجران گفتند: آری او فرزند خداست زيرا مادر او مريم، بدون نزديكی با كسی، او را به دنيا آورد، ناچار بايد او فرزند خدا باشد در اين موقع فرشته وحی بر پيامبر نازل شد و اين‏ آيه را آورد:

«ان مثل عيسی عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن ‏فيكون» (آل عمران/59).

تولد عيسی از مادر بدون آن كه كسی با او نزديكی كند، نزد خدا هم چون آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش او هم فوراً موجود شد (بنا بر اين ولادت مسيح بدون پدر دليل بر الوهيت او نيست).

مسيحيان نجران در مقابل منطق وحی ناگزير شدند راه مجادله در پيش گيرند و پيشنهاد مباهله دادند، در آن موقع پيك الهی نازل‏ شد پيامبر را نيز به مباهله مأمور ساخت، طرفين به فيصله دادن‏ مسأله از طريق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگی برای ‏مباهله حاضر و آماده شوند.

وقت مباهله فرا رسيد و قرار بود كه مباهله در نقطه خارج از شهر مدينه در دامنه صحرا انجام گيرد پيامبر از ميان مسلمانان و بستگان زياد فقط چهار نفر را برای مباهله برگزيد و اين چهار تن‏ جز علی و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام) كسی ديگر نبودند.

سران هيئت نمايندگی نجران با يك ديگر گفتگو می‏‌كردند و می‏‌گفتند اگر محمد با شكوه مادی به ميدان مباهله وارد شود، اعتمادی به ‏ادعای او نيست، و اگر به وضع ساده همراه عزيزانش گام در صحرای ‏مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خويش است تا آن جا كه عزيزان خود را به ميدان مباهله آورده است. هنوز در اين ‏گفتگو بودند كه چهره‏‌های معصومی برای آنان آشكار گشت. همگی با هم ‏گفتند اين مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه يك فرد دروغگو يا شاك، عزيزان خود را در معرض بلای آسمانی قرار نمی‏‌دهد و لذا با ديدن اين وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتند. قرار شد هر سال مبلغی به عنوان جزيه (ماليات سرانه) بپردازند و در برابر آن حكومت اسلامی از مال و جان آنان دفاع كنند.

عائشه می‏‌گويد: روز مباهله پيامبر اسلام چهار تن همراهان خود را زير چادر مشكی رنگی، وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: «انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا».

زمخشری‏ پس از بيان نكات آيه مباهله در پايان بحث می‏نويسد: سرگذشت‏ مباهله و مفاد اين آيه بزرگ‌ترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است ‏و سندی زنده بر حقانيت آئين اسلام می‏‌باشد.

داستان مباهله بزرگ‌ترين سند فضيلت‏ برای اهل پيامبر است؛ زيرا الفاظ و مفردات آيه حاكی است كه همراهان پيامبر در چه پايه‏‌ای ‏از فضيلت قرار داشتند، زيرا پيامبر در اين آيه، علاوه بر اين كه‏ حسن و حسين (عليهما السلام) را فرزندان خود، و فاطمه (سلام الله علیها) را يگانه ‏زن منتسب به خاندان خويش می‏‌خواند، از شخص علی (علیه السلام) به عنوان ‏«انفسنا» تعبير می‏‌كند و آن شخصيت عظيم جهان انسانی را به ‏منزله جان پيامبر می‏‌داند، فضيلتی بالاتر از اين كه يك شخص از نظر معنويت و فضيلت‏ به پايه‏‌ای برسد كه خداوند بزرگ او را به‏ منزله جان و روح پيامبر بخواند.

آيا اين آيه گواه برتری اميرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نيست؟

از رواياتی كه از پيشوايان مذهبی ما وارد شده است، استفاده می‏‌شود كه موضوع مباهله اختصاص به پيامبر نداشته و هر فرد مسلمانی در مسائل مذهبی می‏‌تواند با مخالفان خود به مباهله ‏برخيزد و شيوه مباهله و دعای آن در كتاب‌های حديث وارد شده. برای ‏اطلاع بيشتر به كتاب «نورالثقلين‏» مراجعه بفرمائيد (5).

در رساله حضرت استاد علامه طباطبائی (رحمة الله علیه) چنين می‏‌خوانيم:

«مباهله يكی از معجزات باقی اسلام است و هر فرد با ايمانی به‏ پيروی از نخستين پيشوای اسلام، می‏‌تواند در راه اثبات حقيقتی از حقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان‏ درخواست كند كه طرف مخالف، را كيفر بدهد و محكوم سازد»(6).

در اينجا تذكر چند نكته‏ لازم است:

گذشته بر اين كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه، موضوع مباهله ‏را در كتاب‌های خود آورده‏‌اند از ميان علماء و دانشمندان اهل‏ تسنن شصت نفر در كتابهای خود پيرامون اين سرگذشت ‏سخنانی ‏گفته‏‌اند و نكاتی يادآور شده‏‌اند كه برخی را يادآور می‏شويم:

1 - مسلم بن حجاج در صحيح خود كه دومين صحيح از صحاح ششگانه ‏است، می‏‌نويسد:

«معاويه به سعد وقاص گفت: چرا علی (علیه السلام) را سب نمی‏‌كنی؟ جواب ‏داد: به خاطر سه خصلتی كه علی (علیه السلام) داشت و من آرزو می‏‌كنم كه يكی ‏از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانی می‏‌گويد: هنگامی كه آيه ‏مباهله نازل گرديد پيامبر علی(علیه السلام) و فاطمه و حسنين (عليهم السلام)‏ را خواست، وقتی همگی جمع شدند، پيامبر گفت: «اللهم هولاء اهلی‏» آنان اهل بيت من هستند (7).

2 - حاكم نيشابوری در مستدرك خود می‏‌گويد:

«اخبار متواتر از ابن عباس و غيره رسيده است كه پيامبر دست ‏علی و حسنين (عليهم السلام) را گرفت و فاطمه (سلام الله علیها) را پشت‏ سر قرار داد و رو به هيئت نمايندگی نجران كرد و گفت: «هولاء ابنائنا وانفسنا و نسائنا فهلموا انفسكم و ابنائكم و نسائكم ثم نبتهل ‏فنجعل لعنه ‏الله علی الكاذبين‏»؛ «اينان فرزندان ما و زنان و جان‌های ما هستند شما نيز برخيزيد همانند آنها را بياوريد تا مباهله كنيم و لعنت‏ خدا را بر گروه دروغگويان بفرستيم‏»(8).

3 - ثعلبی در تفسير خود می‏‌نويسد:

«هنگامی كه پيامبر وارد صحنه مباهله شد، حسين (علیه السلام) را در آغوش ‏داشت و دست‏ حسن (علیه السلام) را گرفته بود و دخت گرامی او فاطمه (سلام الله علیها) پشت ‏سر پيامبر و علی (علیه السلام) نيز پشت ‏سر فاطمه گام بر می‏‌داشتند در اين موقع‏ اسقف نجران گفت: «يا معشر النصاری انی لاری وجوها لو سألوا الله ان يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلكوا»؛ «همكيشان من، من چهره‏‌های معصومی را مشاهده می‏‌كنم كه اگر از خداوند بخواهند كه كوهی را از بيخ بكند، خدا دعای آنان را مستجاب می‏‌كند، هرگز مباهله نكنيد زيرا نابود می‏شويد» (9).

4 - زمخشری در كشاف پس از نقل جمله‏‌هايی كه از ثعلبی نقل‏ كرديم، می‏‌گويد:

«اسقف نجران افزود: به خدائی كه جان من در دست او است، نابودی اهل نجران نزديك شده است. اگر مباهله كنيد لباس انسانيت ‏از بدن شما كنده می‏شود و به صورت حيوانات مسخ شده در می‏‌آئيد و صحرا برای شما كانونی از آتش خداوند كه ريشه مسيحيان نجران را می‏‌كند» (10).

5 - ابن حجر از محدث معروف دارقطنی نقل می‏‌كند كه اميرمؤمنان‏ روز شورای عمر، برای برتری خود بر اعضاء شوری با آيه مباهله ‏احتجاج كرد و گفت: آيا در ميان شما كسی هست كه پيوند خويشاوندی‏ وی با پيامبر از من نزديك‏‌تر باشد، او را جان و نفس خود و فرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفی كند؟ همه‏ اعضاء شوری به تصديق علی برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو كسی‏ را به اين خصوصيت ‏سراغ نداريم (11).

 

پی نوشتها:

1) البدايه والنهايه: ص 53، بحارالانوار: ج‏21، ص 285.

2) منظور آيه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الی كلمه سواء بينناو بينكم...» (آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج‏21، ص 287.

3) تاريخ يعقوبی: ج‏2، ص 66.

4) سيره حلبی: ج‏3، ص 239.

5) نورالثقلين: ج‏1، ص 292 - 291.

6) در برخی از روايات اسلامی نيز به اين موضوع تصريح شده است، به اصول كافی، كتاب دعا، باب مباهله، صفحه‌ی 538 مراجعه فرمائيد.

7) صحيح مسلم: ج‏7، ص 120.

8) مستدرك ج‏3، ص 150.

9) عمده ابن بطريق، ص 95.

10) كشاف: ج‏1، ص 193.

11) صواعق: ص 154.