اثنی عشری (حسين بن احمد حسينى شاه عبدالعظيمى)

چاپ

 [سوره آل عمران (3): آيه 61]

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ (61)

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ: پس هر كه خصومت و مجادله نمايد در باب حضرت عيسى عليه السّلام و رسالت او، و از جهالت و ضلالت برنگردد و بر اعتقاد فاسد خود مصر و مستمر باشد، مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ: بعد از آنكه آمد تو را آيات بينه كه موجب علم و يقين است به آنكه عيسى بنده برگزيده و رسول خدا مى باشد، فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ: پس بگو بيائيد به عزم ثابت، تا بخوانيم براى مباهله، ما و شما، پسران خود و پسران شما را، يعنى ما پسران خود را بخوانيم، و شما پسران خود را، وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ: و ما زنان خود را بخوانيم و شما زنان خود را، وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ: و ما نزديكان خود را كه از غايت ارجمندى، به منزله نفس ما باشند، و شما بخوانيد نزديكان خود را كه به همين وجه باشند، يعنى هر يك از ما اعزّه اهل خود را به مباهله بخوانيم براى ظهور حق. ثُمَّ نَبْتَهِلْ: پس كوشش كنيم با تضرع در طلب لعنت، فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ: پس قرار دهيم لعنت خدا و دورى از رحمت واسعه الهى را بر دروغگويان، يعنى نفرين كنيم بر اهل كذب، تا محقّ از مبطل مميز و جدا شود، و لعنت خدا متوجه دروغگويان گردد.

تبصره: در آيه شريفه سه مطلب است.

مطلب اول: منتخبين در مباهله:

به اتفاق خاصه و عامه، وقتى اين آيه نازل شد، حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواند حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را براى مباهله، چنانچه محدثين و مفسرين متفقند بر آن، از جمله: ترمذى، احمد، مسلم، در صحاح خود، صاحب مشكوة، ابن حجر در صواعق، زمخشرى در كشاف، فخر رازى در تفسير كبير، نيشابورى در غرائب التنزيل، و عدّه بسيارى از عايشه روايت نموده اند كه:

چون اين آيه مباهله نازل شد، حضرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خواند حضرت على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام را، پس فرمود: خدايا، اينها اهل من مى باشند.[1]

مطلب دوم: تفسير آيه شريفه- مراد از «ابنائنا» اضافه آن به نفس نفيس سيد المرسلين صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نيست، مگر حضرت حسنين عليهما السّلام، زيرا در آن وقت آن حضرت را اولاد پسرى بلاواسطه نبود مگر حضرت حسنين عليهما السّلام و احاديث بسيار وارد شده كه ايشان فرزندان رسولند، از جمله:

1- ابن حجر و سيوطى و بغوى و عبد الغنى در ايضاح- از سلمان رضوان الله عليه روايت نموده از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه فرمود:

سمّى هارون ابنيه شبرا و شبيرا و انّى سمّيت ابنىّ الحسن و الحسين بما سمّى هارون ابنيه،[2] هارون برادر حضرت موسى عليه السّلام دو پسر خود را شبر و شبير نام كرده بود، و من به عوض آن، دو پسر خود را به نام حضرت حسن و حسين عليهما السّلام ناميدم. (قاموس گفته: در لغت عبرى، مشبر و شبر و شبير، سه اسم پسر حضرت هارون پيغمبر عليه السّلام، و حضرت خاتم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به اسماى آنها، به عربى نام نهاد حسن و حسين و محسن عليهم السّلام.)

2- قال النّبىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الحسن و الحسين هذان ابناى قاما او قعدا.[3] فرمود حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: حضرت حسن و حسين عليهما السّلام، اين دو، دو پسر من باشند، قائم باشند بر امامت يا قاعد.

3- ترمذى در صحيح خود، و صاحب مشكوة، و ابن حجر در صواعق، روايت نموده اند از اسامة بن زيد كه گفت: شبى حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را ديدم كه شيئى مشتمل و مستور نزد اوست، عرض كردم: اين چيست؟ پس دفعة مكشوف ساخته، بر دو زانوى مبارك او، حضرات حسنين عليهما السلام را ديدم، فرمود: هذان ابناى و ابنا ابنتى اللّهمّ انّى احبّهما فاحبّهما و احبّ من يحبّهما.[4] اين دو، دو پسر من، و دو پسر دختر من هستند، خدايا بدرستى كه من دوست دارم اين دو را و تو هم دوست بدار آندو را و دوست بدار هر كه را كه دوست بدارد ايشان را.

4- فخر رازى و نيشابورى و ابو بكر رازى در تفاسير خود گفته اند: اين آيه مباهله، دال است بر اينكه حضرت حسن و حسين عليهما السلام، دو پسران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشند، زيرا وعده در طلب اولاد، به مباهله نمود، پس حسنين عليهما السّلام را طلبيد، پس وجوبا ايشان، پسران رسول خدايند.

5- در مطالب السؤل- ابن طلحه شافعى حكايت مناظره شعبى را با منصور دوانقى نقل نمايد، كه وقتى شنيد شعبى، حسنين عليهما السلام را به ابناء الرسول مى خواند و مى گويد در محفل كثير از علماء، شعبى را طلبيد.

خيلى سرزنش نمود، گفت: مثل تو آدمى، چنين كلام واهى گويد، چگونه ايشان اولاد رسول مى باشند؟ شعبى گفت: چه جاهلانه يا متجاهلانه كلام مى گوئى، و حال آنكه قرآن و سنت ناطق صريحند بر آن پس دو آيه را خواند:

يكى آيه مباهله، و ديگر آيه 82 سوره انعام: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى  وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى  وَ عِيسى  وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ. و حضرت عيسى عليه السّلام پدر نداشت، او را از ذريّه حضرت ابراهيم عليه السّلام محسوب فرمود از جانب مادرش مريم. و اما از سنّت، پس از جمله متفق باشند امت كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مخاطب به حضرت حسن عليه السّلام فرمود: انّ ابنى هذا سيّد. و نيز فرمود: انّ الحسن و الحسين ابناى. و امثال آن پس منصور از گفتار شعبى خجل شد.

و مراد از «نِساءَنا» اجماع امت است كه حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها است. و حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم او را طلبيد و با خود به مباهله برد. پس لفظ، عام، و مراد، خاص مى باشد. و شيخ المشايخ در اينجا گفته: اين دليل است بر كمال شرف و فضل حضرت فاطمه سلام اللّه عليها، زيرا لفظ نساء عام، شامل جميع زنان عشائر و ازواج و دختران بود، و هيچكس را به غير از حضرت فاطمه سلام اللّه عليها داخل در آن نكرد، چه غير او احدى از ايشان قابليت و صلاحيت آن مقام نداشتند. پس قطع گرديد كه حضرت فاطمه سلام اللّه عليها از جميع آن زنان انساب و اسباب، متفرد و افضل بوده و احاديث در فضل آن حضرت بسيار است، از جمله:

1- صحيح بخارى- از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است كه فرمود: فاطمة سيّدة نساء اهل الجنّة.[5]

2- مودّت القربى همدانى شافعى- ابن عباس روايت نموده: قال رسول اللّه: افضل رجال العالمين فى زمانى هذا علىّ و افضل نساء الاوّلين و الاخرين فاطمة.[6] فرمود رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: افضل مردان عالميان در زمان من على عليه السّلام، و افضل زنان اولين و آخرين فاطمه عليها السّلام است.

3- صحيح مسلم از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است: قال: انّ فاطمة بضعة منّى يؤذينى من آذاها.[7] فرمود بدرستى كه فاطمه  عليها السّلام پاره تن من است. مرا اذيت نمايد كسى كه فاطمه را اذيت نمايد.

4- در صواعق و مودّت القربى و در منقبة المطهرين- از حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مروى است: اذا كان يوم القيمة نادى مناد من بطنان العرش يا اهل المحشر غضّوا ابصاركم حتّى تجوز فاطمة بنت محمّد على الصّراط.[8]

زمانى كه روز قيامت شود، منادى از باطن عرش الهى ندا نمايد: بپوشانيد چشم هاى خود را تا مرور كند حضرت فاطمه دختر حضرت محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم.

و مراد از «أَنْفُسَنا» حضرت على بن ابى طالب عليه السّلام است، به چند دليل:

1- آنكه داعى و دعوت، مقتضى است مغايرت مدعوّ را، زيرا انسان داعى نفس خود نمى باشد، و الا لازم آيد اتحاد داعى و دعوت و مدعوّ به و بديهى است كه متحد، در خارج متعدد نباشد، و همچنين متعدد، متحد نخواهد بود پس واجب شد كه مدعوّ به، غير آن حضرت و مثل او باشد.

2- آنكه در اين آيه كه حضرت، مأمور به مباهله شد، به موجب «أَبْنائِنا» حضرات حسنين عليها السّلام را طلبيد، و به موجب «نِساءَنا» حضرت فاطمه عليها السلام را. پس اگر مراد «أَنْفُسَنا» نفس مبارك آن حضرت مى بود، البته حضرت على عليه السّلام را داخل نمى نمود و چون حضرت على عليه السّلام را داخل نمود، پس به تقرير سابق، ثابت گرديد مراد به «أَنْفُسَنا» على بن ابى طالب عليه السّلام است.

3- اجماع امت است كه حضرت على عليه السّلام داخل در مباهله بود و به غير پنج تن پاك، ششمى از اقارب و عشيره و اصحاب نبوده، پس لامحاله، حضرت على عليه السّلام نفس حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مى باشد.

احاديث بسيارى وارد شده كه آن حضرت، نفس رسول و نازل منزله آن سرور است:

1- در صواعق ابن حجر در آخر فصل دوم، روايت نموده كه: حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بعد از فتح مكه حمد الهى نموده، فرمود:

اوصيكم بعترتى خيرا و موعدكم الحوض و الّذى نفسى بيده لتقيمنّ الصّلوة و لتؤتنّ الزّكوة او لابعثنّ اليكم رجلا منّى او كنفسى يضرب اعناقكم، ثمّ اخذ بيد علىّ ثمّ قال هو هذا.[9] امر مى كنم شما را در حفظ عترت خودم به ايصال خير به ايشان، و وعده شما در حصول جزاى آن حوض كوثر است. و قسم به خدا هر آينه اقامه نماز كنيد و اتيان زكات نمائيد، و الا مى فرستم به سوى شما، مردى از خودم كه چون نفس و جان من باشد، بزند گردنهاى شما را. پس دست على را گرفته فرمود: او، اين على است.

2- در منهاج الكرامه و كشف اليقين- از ابن مغازلى روايت نموده كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود به بنى وليعه: لتنتهنّ او لابعثنّ رجلا نفسه كنفسى، طاعته طاعتى و معصيته معصيتى يفصلكم بالسّيف غيرى قالوا لا. هر آينه البته باز ايستيد از گناه و تمرّد، يا هر آينه مى فرستم مردى را كه مانند نفس من است. طاعت او، طاعت من و معصيت او، معصيت من. مميز سازد شما را به شمشير غير من، همه گفتند نه.

3- در مناقب- جابر بن عبد اللّه رضوان اللّه عليه روايت نموده كه: هر آينه شنيدم كه حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در باره حضرت على عليه السّلام خصالى را بيان مى فرمود كه اگر يكى از آنها در كسى باشد، هر آينه كافى است او را در فضل و شرف:

قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من كنت مولاه فعلىّ مولاه

قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علىّ منّى كهارون من موسى و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علىّ منّى و انا منه قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علىّ منّى كنفسى طاعته طاعتى و معصيته معصيتى و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: حرب علىّ حرب اللّه و سلم علىّ سلم اللّه و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: ولىّ علىّ ولىّ اللّه و عدوّ علىّ عدوّ اللّه و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علىّ حجّة اللّه و خليفته على عباده و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: حبّ علىّ ايمان و بغضه كفر و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: حزب علىّ حزب اللّه و حزب اعدائه حزب الشّيطان و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علىّ مع الحقّ و الحقّ معه لا يفترقان حتّى يردا علىّ الحوض و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: علىّ قسيم الجنّة و النّار و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: من فارق عليّا فقد فارقنى و من فارقنى فقد فارق اللّه و قوله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: شيعة علىّ هم الفائزون يوم القيمة.[10]

4- فخر رازى در تفسير كبير گويد: در اين آيه شريفه براى شيعه هست كه استدلال كنند به آن بر فضيلت حضرت على عليه السّلام بر جميع انبياى اولوا العزم و غير ايشان، زيرا خداوند تعبير فرموده است از على بن ابى طالب عليه السّلام، كه او نفس حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم است. و از واضحات آنكه: اتحاد دو شخص در ذات، غير معقول باشد، پس لابد بايد مراد به- اتحاد، در مماثلت و مشابهت تامّه در صفات و كمالات نفسانيه است، از علم و عصمت و طهارت و رحمت و عفت و كرم و شجاعت و زهد و عبادت و جوانمردى و فتوت و غير اينها از صفات كماليه حضرت نبوى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم. و شبهه اى نيست كه از جمله صفات پيغمبر خاتم، افضليّت آن سرور است بر تمام انبياء و رسل. و بعد از آنكه حضرت على عليه السّلام به نص آيه مباهله، نفس حضرت پيغمبر است، پس بايد او نيز مانند رسول خدا افضل از ساير انبياء و رسل باشد.[11]

نيشابورى هم اين مقوله فخر رازى را در تفسير خود بيان نموده.

تتمه: ايراد لفظ أَبْناءَنا و نِساءَنا و أَنْفُسَنا به لفظ جمع، در مقابل لفظ سه گانه أَبْناءَكُمْ و نِساءَكُمْ و أَنْفُسَكُمْ وارد شده، زيرا از مخالفين، مراد عام است. پس به مقابل، لفظ عام فرموده، و لكن مراد خاص باشد. و در فن بديع، به غايت مستحسن است. و ديگر آنكه هر سه لفظ، به صورت تعظيم و تشريف از جانب خدا نازل شد براى تعليم به خلق، تا اين انوار مقدسه را به غير تعظيم و تكريم نام نبرند و ياد نكنند.

مطلب سوم: شرح واقعه:

چون آيه شريفه نازل شد، حضرت پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله نصاراى نجران را طلبيد، فرمود: هر چند در حجت مى افزائيم، شما در عناد و لجاج زياد مى كنيد. اكنون بيائيد تا مباهله كنيم تا حق تعالى صادق را از كاذب و محق را از مبطل ممتاز فرمايد. جواب دادند تا فردا ما را مهلت باشد، مشورت كنيم.

بعد از مراجعت، عاقب كه عالم آنها و صاحب رأى بود گفت: اى قوم، اگر اين شخص فردا با تمام اصحاب بيرون آيد، هيچ انديشه نكنيد و بدانيد او بر حق نيست. و اگر با خواص خويشان خود آمد، بترسيد از مباهله، و بدانيد كه او بر حق باشد.

روز ديگر اصحاب در مسجد جمع شدند. حضرت فرمود: امر نشده مگر خواص خود از مردان و زنان و اطفال كه خدا به دعاى آنها عذاب نازل فرمايد پس حضرت، على و فاطمه و حسنين عليهم السّلام را طلبيد. بيرون آمدند، عالم نصارى اسقف پرسيد: اينها كيستند؟ گفتند: آن جوان پسر عم و داماد او، و آن زن دختر او، و آن كودكان دختر زادگان او هستند. پس بنصارى گفت: نظر كنيد چگونه اين شخص واثق است كه خواص خود را آورده، به خدا قسم اگر او را ترسى بودى، با خواص نيامدى. پس مصلحت نيست با او مباهله كنيم.

اگر به سبب ترس قيصر روم نبودى، من به او ايمان آوردمى. مصالحه كنيد به هر چه خواهد. همه قبول نمودند. به حضرت عرض مصالحه نمودند. حضرت مصالحه فرمود با دو هزار حله، هر حله به قيمت چهل درهم. پس صلح نامه نوشتند و برگشتند.

در راه عبد المسيح و عاقب گفتند: ما و شما مى دانيم كه اين شخص پيغمبر و آنچه فرمايد از جانب خدا است، به خدا قسم هيچ قومى با هيچ پيغمبرى مباهله نكرد، مگر آنكه مستأصل شدند صغير و كبير آنها هلاك گرديد. اگر شما هم مباهله مى كرديد تمام هلاك و يك نصرانى باقى نمى ماند و به خدا قسم در آنها نگاه كردم، رويهائى ديدم كه اگر از خدا مى خواستند، كوهها را زايل مى گردانيد.

و حضرت به اصحاب فرمود: به خدائى كه جان من در قبضه قدرت او است، اگر مباهله مى كردند، هر آينه مسخ مى شدند به ميمون و خوك، و آتش بر آنها فرو ريختى، و تمام هلاك شدى، حتى مرغان بر درختان.



[1]. مدارك عامّى مربوط به شأن نزول اين روايت در كتاب احقاق الحق جلد سوّم صفحه 46 تا 62 و جلد نهم صفحه 70 تا 91 آمده است- و مدارك شيعى آن در كتاب غاية المرام فصل دوّم باب چهارم آمده است. [.....]

[2]. احقاق الحق، جلد 10، صفحه 504 تا 506 به نقل اين حديث و مدارك عامّى آن اختصاص يافته است.

[3]. اثبات الهداة، جلد 2، باب 12 و باب 14 (به نقل از كتب مختلف).

[4]. سنن ترمذى، جلد 5، كتاب المناقب، باب 31، حديث مسلسل شماره 3769- و نيز رجوع شود به كتاب شريف احقاق الحق، جلد 10، صفحه 66 تا 676.

[5]. صحيح بخارى جزء پنجم، باب مناقب المهاجرين و فضلهم، صفحه 20- و نيز رجوع كنيد به كتاب شريف احقاق الحق جلد 10، صفحه 69- 99.

[6]. احقاق الحق جلد 10 صفحه 42 و جلد 4 صفحه 257.

[7]. صحيح مسلم جزء هفتم صفحه 141 (باب فضائل فاطمه سلام اللّه عليها).

[8]. احقاق الحق جلد 10، صفحه 139- 154 (مدارك مختلف حديث از كتب عامه را آورده است).

[9]. اين حديث و حديث بعد با مضمون مشابه در كتاب شريف احقاق الحق، جلد 6، صفحه 449- 458 ثبت شده و مدارك عامى آن ذكر گرديده است.

[10]. بحار الانوار، جلد 40، صفحه 25، حديث 50- خصال صدوق، جزء دوّم، ابواب الثلاثة عشر، صفحه 496، حديث 5.

[11]. رجوع كنيد به تفسير فخر رازى، ذيل آيه 53 آل عمران.

 

همه مطلب در قالب فایل