خداوند بر دل هایشان مُهر زده است. نور تو را نمی بینند؛ و حقیقت را درنمی یابند. نه می دانند و نه می خواهند بدانند. این سوختگان در شعله های دوزخیِ عصیانِ خویش، تو را به مبارزه می طلبند. راهبان گوشه های تزویر و نیرنگ، چشم در چشم تو ایستاده اند، بی آن که خروش دریا را در بیابان بفهمند. هوا به شدّت می غرّد، آسمان غضب کرده است. آرام آرام نزدیک میشوی. زمین زیر پای تو و همراهانت تکان می خورد. علی (علیه السلام) بر گریبان مهربانی خویش سر نهاده است.
فاطمه (علیهاالسلام) نگران پیشانی توست. حسن (علیه السلام) آهی از جگر می کشد و حسین (علیه السلام) سر به شانه هایت می گذارد.
ای ایستادگان در تپهی گمراهی! بگویید محمّد (صلی الله علیه و آله) پیامبر راستین خداوند است. سنگ ها به صدا درمی آیند؛ امّا از گلوگاه فکر صدایی نمی رسد. زانوهای ننگ بر زمین می نشینند تا آتش نفرین خویش را شعله ور سازند؛ امّا زبان ها خشک شدهاند و دندان ها در هم پیچیده اند.
تو بلند و پایدار ایستاده ای بر پیشانی جبروت. تمام زاویه ها از خداوند پر شده است و تو از تمام زوایا آکنده ای. دستهایت را بر گلوی حسین می سایی؛ آسمان بر سر و سینه خویش می کوبد. شیاطین عقب نشسته اند. دهان هایشان از حیرت باز مانده است. دست می کشی بر پیشانیات. صفحات زمین در هم می لغزند. قیامتی در صحرا نطفه بسته است. مسیح (علیه السلام) عاشقانه به تماشایت ایستاده است.
ترس در چشم های عصیان شفّاف تر می شود. قدم ها سُست و رجزها ویران شده است. بیابان سخت می لرزد. بوی وحشت میآید. مرگ در یک قدمی است. خداوندگاران زور و تزویر بر زانوهای حسرت می کوبند. چه کسی چنگ در حلقه گیسوی بادها زده است؟ خیره می شوی در پیشانی امیر (علیه السلام). فرشتگان واویلا کنان به راهت ایستاده اند. بوتههای بیابان مهیّای زبانه کشیدن است؛ و هنوز حسن (علیه السلام) آهی از جگر نمی کشد، و فاطمه (علیهاالسلام) که اگر لب از لب بگشاید، سرنوشت زمین در خون و تاول خواهد غلتید، طنین همهمه می آید. در پیراهن دریده زمان چنگ می زنند. شن ها هوره میکشند و راهبان گریزان، طعم خفّت خویش را از لب ها می مکند. هنوز می آیید و زمین زیر پای همراهان تو می لرزد. زمین جان میکَند. خداوند باران حمایتش را بر تو چنین می بارد:
«پیامبرم! به شکوه تو سوگند، هرگز مُهر را از دل هایشان بر نخواهم داشت» روز به پایان خویش نزدیک میشود. و تو لبخند زنان، دستی به بازوان حسن (علیه السلام)، دستی به شانه های حسین (علیه السلام)، فاتحانه به راه می افتی.
علی (علیه السلام) و فاطمه (علیهاالسلام) قد و بالای بلندت را از عمق جان، عاشقانه نفس می کشند.