در زمان خلافت «ابوالعباس سفاح» اولين خليفه عباسى، باقى مانده مسيحيان نجران در كوفه بر سر راه او آمدند و در حالى كه از مسجد به خانه اش مى رفت گُل بر سر و روى او ريختند، كه اين كار مسيحيان مورد توجه فوق العاده سفاح واقع شد.
نجرانيان خود را به او نزديك تر كرده و مشكل خود را مطرح كردند و سرگذشت جزيه را براى سفاح تعريف كردند، كه در زمان عمر بن عبدالعزيز دويست حلّه مى دادند و يوسف بن عمرو آن را به هزار و هشتصد حلّه برگردانيده است. همچنين گوشزد كردند كه ما از طرف مادرى با دايى هاى تو يعنى بنى الحارث بن كعب فاميل هستيم.
«عبداللّه بن ربيع حارثى» درباره نجرانيان با «سفاح» گفتگو كرد و «حجاج بن ارطاة» نيز وى را تصديق نمود. اين بود كه سفاح نيز جزيه آنان را به دويست حلّه برگردانيد.
اسقف اعظم و ساير علماى مسيحيت با مطالعه اى كه در كتب انبيا داشتند به خوبى مى دانستند بعد از حضرت عيسى عليه السلام پيامبر خاتم مبعوث خواهد شد و دستور همه پيامبران آن است كه به او ايمان بياورند، و حتى مى دانستند كه ظهور آن پيامبر نزديك است. ولى آنان اين حقيقت بزرگ را از مردم كتمان مى كردند و سعى در بى اطلاعى آنان از پيامهاى تورات و انجيل درباره
پيامبر صلى الله عليه و آله داشتند، كه ارتباط نجرانيان با قيصر در اين جهت گيرى بى تأثير نبود زيرا ساليان سال از سوى او حمايت مى شدند.
با بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه و رسيدن اخبار ظهور حضرت، اسقفها به خوبى از حقانيت آن حضرت اطلاع داشتند و دقيقا مى دانستند كه اين همان پيامبر موعود است؛ ولى همچنان سعى در كتمان حقيقت داشتند. كم كم هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به مدينه پيش آمد و پيرو آن، فتح و پيروزيهاى پشت سر هم عظمت اسلام را به گوش همگان رساند. مردم نجران نيز دائما اين اخبار را مى شنيدند و بزرگانشان پيگير اين رَوَند بودند.
مكه بر سر راه مدينه تا نجران قرار داشت كه هنوز فتح نشده بود و به عنوان سَدّى بين پيامبر صلى الله عليه و آله و نجرانيان شمرده مى شد. با فتح مكه در سال هشتم هجرى و تسليم عرب در برابر اسلام اين سد شكسته شد، و اين خبر مهم فورا به نجرانيان رسيد. آنان خود را در معرض حمله از سوى مسلمانان يافتند و به محكم كارى قلعه خود پرداختند و به طور جدى راههاى مقابله با آنان را مورد تبادل نظر قرار دادند.
اين در حالى بود كه پشتوانه آنان قيصر روم و پادشاه ايران و نيز پادشاه حبشه بود و نجرانيان براى روز مبادا كمك خواهى از آنان را در نظر گرفته بودند.
خبر فرستادن نامه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله براى قيصر و كسرى دو پادشاه قدرتمند آن روزگار و دعوت آنان به اسلام تمام اميدهاى نجرانيان را فرو ريخت.
مسلمان شدن نجاشى پادشاه حبشه نيز ضربه ديگرى بود كه نجرانيان را به كلى از حاميان خود مأيوس كرد. فرستادن لشكر اسلام به تبوك براى مقابله با لشكريان مسيحى قيصر كه از شام حمله كرده بودند، جبهه ديگرى در رابطه با مسيحيت در شمال بود كه پشت سر آن مسئله نجرانيان مطرح شد.
يك نفر از اهل نجران مكانى را حفر كرد و در آنجا لوحى از طلا پيدا كرد كه در آن نوشته شده بود:
أَتَـرْجُـو أُمَّــةً قَـتَـلَـتْ حُسَـيْـنـا شَـفـاعَـةَ جَـدِّهِ يَـوْمَ الْـحِـسـابِ
كَتَبَ اِبْراهيمُ خَليلُ اللّه.
آيا امتـى كه حسيـن را كشتـه است، اميـدِ شـفاعـت جد او را در روز قيـامـت دارد؟
اين را ابراهيم خليل اللّه نوشته است.
آن مرد از نجران حركت كرد و آن لوح را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد و قرائت كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله گريست و فرمود: «هر كس مرا و عترتم را اذيت كند شفاعت من به
او نمى رسد».
يكى از متنهايى كه در كنفرانس كليساى اعظم نجران خوانده شد، متن صحيفه شمعون بن حمون وصى حضرت عيسى عليه السلام بود. او در صحيفه خود اخبارى را در مورد پيامبر آخر الزمان اطلاع داده بود كه مسيحيان براى اولين بار از مقامات كليسا مى شنيدند. متن صحيفه چنين بود:
هنگامى كه خويشان به اختلاف افتادند و از يكديگر قطع كردند و علامات خداوند محو شد، پروردگار بنده اش «فارقليطا» را براى رحمت و عدالت مبعوث مى كند.
پرسيدند: اى مسيح، فارقليطا كيست؟ فرمود: احمد پيامبر خاتم و وارث انبيا؛ كسى كه هم در زمان زنده بودنش بر او درود فرستاده مى شود و هم بعد از وفاتش، به وسيله پسر طاهر خبردهنده اش كه خداوند او را در آخرالزمان محشور خواهد كرد پس از اينكه حلقه هاى دين از هم گسيخته شود و چراغهاى آيين الهى خاموش گردد و ستـارگان پروردگار غروب كرده باشند.
آن بنده صالح مدتى بيش در اين جهان نيست تا آنكه دين به وسيله او به آن صورتى كه آغاز شده بود بازگردد. خداوند قدرتش را در بنده خويش و پس از او در انسانهاى صالح از نسل وى پا بر جا مى نمايد و قدرت خود را از او منتشر مى كند تا آنجا كه حكومت او به آخرين نقطه زمين مى رسد.
هنگامى كه مسيحيان از مباهله ترسيدند و پيامبر صلى الله عليه و آله و اهل بيت عليهم السلام با همراهى مردم از جايگاه مباهله به مسجد رسيدند، جبرئيل بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل
شد و اين پيام آسمانى را آورد:
اى احمد، به عزت و جلالم سوگند اگر تو با كسانى از اهل بيتت كه در زير كساء بودند با همه اهل آسمان و زمين و مخلوقات مباهله مى كردى، آسمان تكه تكه مى شد و كوهها قطعه قطعه مى گشت و زمين از هم گسيخته مى شد و هرگز آرام نمى گرفت مگر آنكه من اراده مى كردم.
پيامبر صلى الله عليه و آله با شنيدن اين پيام الهى در حالى كه آثار سرور بر چهره مباركش ظاهر شده بود به سجده درآمد و چهره بر خاك ساييد. سپس دستانش را بلند كرد و سه بار فرمود: «شكرا لِلْمُنْعِم»: «شكر خدايى را كه نعمت مى دهد». سپس فرمود:
لعنت ابدى خدا تا روز قيامت بر كسانى كه بر شما اهل بيت ظلم كنند و در اَجرى كه خداوند بر آنان واجب كرده نسبت به من كوتاهى نمايند.
پس از گفتگوها و بررسى كتب آسمانى در كليساى نجران، تصميم نهايى بر سفر به مدينه شد. 88 نفر از بزرگان درجه اول و رؤساى دينى و اجتماعى با دقت كامل براى اين منظور برگزيده شدند، كه چهل نفر آنان از علما و دانشمندان بودند و بقيه از بزرگان بنى الحارث بن كعب بودند كه با سابقه ترين قوم در نجران به شمار مى آمدند.
از ميان اين عده، 14 نفر تصميم گيرنده اصلى اسقف اعظم، سيد، عاقب، كرز برادر اسقف اعظم، اوس بن حارث، زيد، نبيه، خويلد، عمرو، خالد، عبداللّه، يحنس، قيس بن حصين برادر عاقب و يزيد بن عبدالمدان بودند.
در بين اين چهارده نفر، اسقف اعظم در سن صد و بيست سالگى رياست كل گروه را بر عهده داشت و سيد و عاقب در مرحله بعد كسانى بودند كه نظر نهايى با آنان بود.
كرز برادر اسقف اعظم در اين سفر عهده دار مخارج كاروان بود. شرحبيل بن وداعه مشاور اول اسقف نيز در اين گروه بود و منذر برادر ديگر اسقف اعظم نيز در كاروان حضور داشت. همچنين شخصى به نام «قيس بن وهرز فارسى انبارى» با آنان بود. او فرزند نماينده كسرى در يمن بود و حكومت آنجا از طرف پادشاه ايران توسط برادرش اداره مى شد.
از سوى ديگر چهار كودك خردسال كه فرزندان سيد و عاقب بودند همراه كاروان آورده شدند. آنان دو پسر به نامهاى صبغة المحسن و عبدالمنعم و دو دختر به نامهاى ساره و مريم بودند.
مسيحيان نجران با بررسى كتب آسمانى در كنفرانس نجران به حقايقى ناگفته دست مى يافتند و مشتاق شنيدن اخبار بيشترى مى شدند. اين بار صحيفه شيث عليه السلام به ميان آمد كه درباره پيامبر صلى الله عليه و آله در آن چنين نوشته شده بود:
پسران حضرت آدم عليه السلام درباره موضوعى در بين خود اختلاف پيدا كردند و گفتند: كداميك از مخلوقات نزد خداوند عزوجل عزيزتر و از نظر مقام بالاتر و درجه اش به او نزديكتر است؟
حضرت آدم عليه السلام فرمود: اى فرزندانم، من عزيزترين شخص نزد پروردگار عزوجل را به شما معرفى مى كنم. بخدا قسم، همين كه روح در من دميده شد و من نشستم، عرش عظيم پروردگار برايم برقى زد.
نگاهى كردم و در آن اين جمله را ديدم: «لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه، فلان امين اللّه، فلان صفوة اللّه، فلان خيرة اللّه» و نامهايى را به تعداد نام دوازده امام ذكر نمود كه قرين با حضرت محمد صلى الله عليه و آله بودند.
سپس حضرت آدم عليه السلام فرمود: جايى از آسمان را نديدم مگر اينكه بر آن نوشته بود: «لا اله الا اللّه »؛ و هيچ موضعى «لا اله الا اللّه » ننوشته بود مگر اينكه در آن «محمد رسول اللّه » نوشته شده بود؛ و هيچ جايى «محمد رسول اللّه » ننوشته بود مگر آنكه «على خيرة اللّه ، حسن صفوة اللّه ، حسين امين اللّه عزوجل» نوشته شده بود. سپس اسامى امامان از
اهل بيتش را يكى پس از ديگرى تا حضرت قائم عليه السلامشمرد كه دوازده نفر بودند.
سپس حضرت آدم عليه السلام گفت: بنابراين محمد و اهل بيتش كه نامشان همراه او نوشته شده بود عزيزترين مخلوقات نزد پروردگار هستند.
پرداخت 1600 حلّه در سال به عنوان جزيه از سوى نجرانيان، يك مسئله رسمى در دفاتر حكومتى بنى اميه بود؛ و سالانه براى دريافت آن سراغ مسيحيان نجران ساكن كوفه مى رفتند.
هنگامى كه «حجاج» حكومت عراق را به دست گرفت «ابن اشعث» در برابر او قيام كرد. حجاج نجرانيان را به طرفدارى از ابن اشعث متهم كرد و جزيه آنان را به هزار و هشتصد حلّه بازگرداند و نيز مبلغى اضافه بر حلّه ها از آنان مى گرفت.
در زمان خلافت «عمر بن عبدالعزيز» بار ديگر نجرانيان نزد او رفتند و دلايلى را براى كم كردن جزيه مطرح كردند. عمر بن عبدالعزيز دستور داد آنان را سرشمارى كردند و معلوم شد يك دهم از نفرات اوليه آنان باقى مانده اند. لذا گفت: نظر من اين است كه اين جزيه به حساب نفرات است، و به عنوان عوض از سرزمين آنان نيست. بنابراين جزيه مردگان و نيز كسانى كه مسلمان شده اند ساقط مى شود. از اين رو دستور داد فقط دويست حلّه كه قيمت آنها هشت هزار درهم مى شود به عنوان جزيه بپردازند.
پس از او «يوسف بن عمر» در روزگار «وليد بن يزيد بن عبدالملك» حاكم عراق شد و به عنوان طرفدارى از حجاج جزيه نصاراى نجران را به صورت اول بازگردانيد و هزار و هشتصد حلّه از آنان مى گرفت.
در اوايل ماه ذى الحجة سال نهم هجرى كاروان نجرانيان با بدرقه مردم راه خود را به سوى مدينه در پيش گرفت. آنان لوازم سفر و آذوقه لازم و نيز هدايايى براى پيامبر صلى الله عليه و آله همراه خود برداشتند.
نجرانيان در اين سفر از هر جهت مجهز بودند، به گونه اى كه هر يك از افراد كاروان به جز از اسبِ سوارىِ خود، يك اسب يدك نيز همراه آورده بودند تا مسير را با سرعت و آسايش بيشتر بپيمايند. در اين ميان اسقف اعظم به دليل كهولت سن از قاطر استفاده مى كرد.
مسير 1400 كيلومترى نجران تا مدينه با شتر بيش از بيست روز طول مى كشيد، ولى آنان با اسب و حركت دستجمعى زودتر از اين مدت به مقصد رسيدند.
با بالا گرفتن بحث و گفتگو بر سر حقانيت پيامبر صلى الله عليه و آله، جمعيت حاضر در كنفرانس كليساى اعظم مطالب عجيبى درباره حضرت مى شنيدند كه تا آن روز از آنان مخفى مانده بود، و با اشتياق فراوان چشم به مناظره كنندگان دوخته بودند تا نتيجه بحث را ببينند.
با طولانى شدن مجلس، حارثه با صدايى رسا رو به اسقف اعظم گفت:
اى پدر محترم، اگر اجازه دهى با حاضر كردن «جامعه» و «زاجره» قلبهايمان را به يكديگر نزديك نماييم و سينه هايمان را خنك كنيم.
اين سخن حارثه بر خلاف انتظار سيد و عاقب ـ كه دو مقام والاى كليسا بودند ـ با عكس العمل مثبت اسقف اعظم روبرو شد، و قرار بر آن شد كه فرداى آن روز براى جستجو در دو كتاب جامعه و زاجره در كليساى اعظم گرد هم آيند و اخبار مربوط به پيامبر صلى الله عليه و آله را جستجو كنند.
«جامعه» كتابى تشكيل يافته از چند كتاب آسمانى بود و شامل صحف آدم عليه السلام ، صحف شيث عليه السلام، صحف ابراهيم عليه السلام، تورات و انجيل بود. «زاجره» كتاب ديگرى در كنار جامعه بود كه شامل وصايا و نصايح انبيا و اوصياى آنان بود.