پلک بر هم نمی گذارد و می گذرد از نوازش پرهای خواب آلود... و ستارگان را در مشت می فشارد تا در جاده های شب زده، روشنی اندازد.
می خواند: لا اِلهَ اِلاّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَی ءٍ فَاعْبُدوه... و سفیران حقیقت، بالهای سفر می گسترند تا پیام او را تا بیراهه های زمین فرود آورند.
از مکّه تا کوچه های مدینه و از مدینه تا کلیساهای «نجران»، آن جا که عالمان مسیحیّت، تردید را در کوله بار خود تا شهر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به دوش می کشند و با دشنهی ناباوری، قناری های کلام او را ذبح می کنند.
آن هنگام است که سینه اش رواقِ نزول آیه «مباهله» می شود:
ادامه مطلب: سایه نشینان اراده حق
در هاله ای از نور، آرام آرام پیش می آمدند و زمین زیر پایشان از تواضع، مثل حریر نرم میشد.
عده ای سایه نشین، که همیشه در تاریکی به سر برده بودند، گویی قصد مقابله با نور دارند؛ با صلیبهای به ظاهر آراسته، با ناآرامیِ تمام و با گیسوان چلیپایی، بازی می کردند و تمام ذهنشان سرشار از شکّ بود؛ شکّ به آن چه در دست و دلشان بود.
امّا آنان که در هاله ای از نور پیش می آمدند، تبلور وجودشان مثل آب زلال و صداقت حضورشان، مثل خورشید، آشکار بود.
ادامه مطلب: پنج کهکشان نور
به پنج خورشید سوگند! به پنج ماه، به پنج آسمان، به پنج دریا!
... نه! این ها خاندان نفرین نیستند؛ همیشه هر چند با دلِ خون، به این جماعت گستاخ دعا می کنند.
امّا آمدند تا کسی نگوید این محمد (صلی الله علیه و آله) است که نمی آید، محمد (صلی الله علیه و آله) می ترسد.
ادامه مطلب: خاندان خورشید
چون همیشه، ایمانی راسخ در دریای نگاهت موج میزد.
تمام فانوسهای هدایت را روشن کردی،
دلیل و برهان قاطع برایشان آوردی،
معجزه قرآن را به همه نمایاندی و حتی انجیل را
بر صدق گفتارت گواه گرفتی؛
ادامه مطلب: ایمانی راسخ
خداوند بر دل هایشان مُهر زده است. نور تو را نمی بینند؛ و حقیقت را درنمی یابند. نه می دانند و نه می خواهند بدانند. این سوختگان در شعله های دوزخیِ عصیانِ خویش، تو را به مبارزه می طلبند. راهبان گوشه های تزویر و نیرنگ، چشم در چشم تو ایستاده اند، بی آن که خروش دریا را در بیابان بفهمند. هوا به شدّت می غرّد، آسمان غضب کرده است. آرام آرام نزدیک میشوی. زمین زیر پای تو و همراهانت تکان می خورد. علی (علیه السلام) بر گریبان مهربانی خویش سر نهاده است.
ادامه مطلب: ترس در چشم های عصیان
مثل سحرگاهان پرندین بهار، سرشار از عطر رضوان، پیش روی نگاه ها طلوع می کردند؛ می آمدند، با آرامشی آسمانی، تا تردید «کویر» را رنگ باور ببخشند و عظمت «بهار» را به حافظه ها بسپارند!
می آمدند؛ امّا از سمتی که به خدا، خیلی نزدیک بود و این را درخشش جبینشان نشان می داد که در هاله ای از انوار ملایم ربّانی بود!
می آمدند، از سمت بهار، با منطق لطافت؛ مثل باران! با استدلال زلالی؛ مثل آب! با برهان عطوفت؛ مثل نسیم! با رسالت شکوفایی؛ مثل گل!
ادامه مطلب: به صداقت آب و سخاوت خورشید
یک هفته با این که کارهای مربوط به شغلم هم زیاد شده بود، برای طراحی تار نما کار کردم.
الآن هم خیلی دیر وقت است، فکر آن که صبح زود باید تو صف تاکسی ایستاد و کرایه ي آن چنانی داد تا تازه به محل کار رسید و باز هم کار و کار و کار .... آزارم می دهد.
امشب یک چیز با شب های دیگر فرق می کند.
ادامه مطلب: دلم کجاست؟
سلام
در این تار نما به دنبال آن هستیم که گامی هرچند کوچک به سمت حضرت رسول اکرم و اهل بیت بزرگوار آن حضرت برداریم، در این راه، موضوع مباهله و اهمیت آن را انتخاب کردهایم.
باشد که مورد رضای امام حاضر و ناظر، امام زمان باشد.