شاعر: قاسم صرافان
رسید و «لا اله»ام، «لا فتی» کرد دلم را برق «لاسیف»ش دوتا کرد
رکوعش آن قدر شور آفرین بود که مثل عشق در عالم صدا کرد
************************
رکوعش مست کرده دلبرش را نمی خواهد که بردارد سرش را
عجب جایی است مُلک دل که آنجا سلیمان می دهد انگشترش را
************************
مگر اینها درِ خیبر ندیدند رکوع و برق انگشتر ندیدند
همین دستی که مظلومانه بستند مگر در دست پیغمبر ندیدند
************************
«درِ میخانه را گیرم که بستند» و پهلوی کلیدش را شکستند
فراری ها چه فکری کرده بودند که جای فاتح خیبر نشستند
************************
کشیشان «اَلاَمان» پیغامشان شد نگاهت لرزه بر اندامشان شد
چنان از هیبتت ترسیده بودند که از آن روز «ترسا» نامشان شد