کبریا را ذات تو از خلق مقصود است و بس
جز محمّد، مثل تو هرگز نیامد هیچ کس
نیست مِثلت در خلایق، غیر ذات مصطفی
نفس احمد گشت ذاتت از خدا در هر نفس
چون تو را جان آفرین پیدا نمود و شد نهان
وا کُنِ سِرّش تویی با صد کمالِ دسترس
تو زبان کبریایی، نطق حق از تو بود
أنتَ جَنبُ الله، بی شک ناید از تو پیش و پس
رفعتِ شأن تو از ادراکِ عقل کل نیافت
دیده شد عرش برین در جنب قَدرش چون عدس
آتش دوزخ به جلد او حرام آمد تمام
هر که با صدق و صفا دست تو را بنمود مَس
هر که جسم پاک تو در خواب بیند واقعی
صبح بر خیزد ز جا بی شک مُبرّا از هوس
ای سخای حاتم طایی برآید بی گمان
در برِ جود و عطای تو عَرَض، مانند خَس
حرف اِنصافِ تو را فرقان بداند متّقی
چون سراغ لیلی آید قیس از بانگ جرس
ای مسیحایّی عیسی از نگاه لطف توست
ور نه کی دریافتی از ساعد جانها مَجَس
چون خدا در باب ظن فرمود: لا یُغنی به نص
حکم تو بی اجتهادِ ظنّی جاری گشت و بس
هر چه فرمودی، دُرِ جَزم و یقین سُفتی تمام
طایر رواعی با بی شک بر آید چون مگس
اوج علم تو که از عرش برین بالاتر است
هم چنان تا عرش باشد فرشِ جولان فَرَس
حکم تو در محو و اثبات است نافذ تا به حشر
حرف اعدایت نماید پیش آن، رنگین قفس
بس بود این گفتن هاتف به صد عزّ و وقار
لا فَتی إلاّ عَلی لا سیْف إلا ذُو الفَقار
میرفدا علی صاحب (تنها)
مجموعهی هفت بند، هفتاد بند