خبری داغ به مدینه رسید
مردم از یکدگر بپرسیدند
چه شده؟ وضع شهر عادی نیست!
حرفهای عجیب بشنیدند
کاروانی بیامد از نجران
از بزرگان شهر و از اعیان
شصت تن با لباس زرافشان
با صلیبی ز گردن آویزان
بر سر اما کلاه گوهربار
با جلال و شکوه و با جبروت
بر کمرهایشان همه زنجیر
از زر و نقره و درّ و یاقوت
کیستند؟ از چه آمدند اینجا؟
یا فرستاده شهنشاهاند
در مدینه پی چه کسی هستند؟
با چنین هیبتی چه میخواهند؟
صبح فردا ز جانب مشرق
سر برون کرد خسرو خاور
آن گروه مسیحیان بودند
تا ببینند اهل پیغمبر
عدهای دیگر از مسلمانان
صف کشیده که عاقبت چه شود
در فضایی چنین شگفت انگیز
فتح این مبارزه که شود؟
شد نفسها به سینهها در حبس
چشمها خیره شد به دروازه
لحظههایی گذشت با کندی
انتظاری برون ز اندازه
آن طرف هم پیغمبر خاتم
بعد از آنکه نماز را خوانده
به در خانه علی آمد
اهل آن خانه را فراخوانده
همرهش فاطمه، علی، حسنین
کرد بر سر عبا در آن شبگیر
در حق اهل بیت عصمت خود
خواند آنگاه آیه تطهیر
این چنین است و نیست غیر از این
حق تعالی اراده بر این داشت
هر پلیدی و زشت و ناپاکی
از شما خاندان فرو بگذاشت...
@Kelkestan
@Shahrah