قرآن میفرماید:
فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكُمْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ أَنْفُسَنَا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ (سوره آل عمران/آیه61)
علماء نصارای نجران كه نزدیك مدینه بودند، نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) آمدند و گفتگو كردند. ولی سخنان پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) در علمای نصارای نجران اثر بخش نبود. بنا شد با یكدیگر مباهله كنند. یعنی نصارای نجران و پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) عزیزترین افرادشان را بیاورند و با هم مباهله كنند. یعنی بگویند:
خدایا! اگر او بر حق است و من بر باطل، مرا از بین ببر و اگر من بر حق هستم و او بر باطل، او را از بین ببر.
این، یكی از معجزات اسلام است. حتی همین امروز هم كسانی كه اختلاف در عقیده دارند، با شریط خاصی كه مباهله دارد، میتوانند مباهله كنند. اگر یك طرف باطل باشد، فورا بلای آسمانی میآید و طرف باطل را از بین میبرد و نابود میكند.
فردای آن روز، پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) دست حضرت علی (علیه السلام)، حضرت فاطمه زهراء (سلام الله علیها) و امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را گرفت و به مباهله رفتند. به تعبیر إبنتیمیه ـ نظریه پرداز وهابیت ـ :
با اینكه نزدیكتر از علی، عباس عموی پیامبر (صلى الله علیه و سلم) بود، او را هم نبرد. با اینكه در میان زنها، عایشه و حفصه و دیگران بودند، ولی پیامبر (صلى الله علیه و سلم) فقط حضرت فاطمه را با خود بردد. پیامبر (صلى الله علیه و سلم)، فرزندان دیگری هم داشت، ولی دست حسن و حسین را گرفت و برد. اینها نشاندهنده آن است كه عزیزترین، گرامیترین و محبوبترین انسانها در نزد پیامبر (صلى الله علیه و سلم)، علی و فاطمه و حسن و حسین هستند.
جریان مباهله در صحیح مسلم آمده است. (صحیح مسلم، ج7، ص120، حدیث6114)
«شیخ مفید» بعد از نقل واقعه مباهله مىگوید: «در آیه مباهله امیرالمؤمنین «نفس» رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شمرده شده است و این کاشف از آن است که على (علیه السلام) به آخرین حد فضیلت رسیده است و با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در عصمت از گناهان و در همه کمالات دیگر مساوى است و خداوند او و فرزندان خردسال و همسرش را براى پیغمبر (صلی الله علیه و آله) به منزله حجت و برهانى براى دین قرار داده است.» (۱)
و همو در جاى دیگر مى گوید: «در تفضیل امیرالمؤمنین گروههاى مختلف شیعه همرأى نیستند. شیعیان دوازده امامى نیز در این باره اختلاف دارند. بیشتر متکلمان آنها گویند «قطعاً و یقیناً پیامبران از على (علیه السلام) برترند». محدثین و اهل نقد و ژرفاندیشان در روایات و گروهى از متکلمان و اصحاب مناظره گویند: «البته على از همه انسانها به جز حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) برتر است» و گروه کوچکى توقف کردهاند و گویند: «نمى دانیم على از پیامبران بالاتر یا پایینتر و یا مساوى با آنهاست ولى این را مى دانیم که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) از على (علیه السلام) برتر است». گروهى دیگر از ایشان نیز گویند: «امیرالمؤمنین از همه انسانها برتر است به جز پیامبران اولوالعزم».»
سپس «شیخ مفید» در اثبات برترى امام على (علیه السلام) بر همگان به جز رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، چند استدلال ذکر مى کند و پیش از هر دلیل دیگرى به سراغ آیه مباهله «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنةالله على الکاذبین» (آل عمران: ۶۱) مى رود و مى گوید: «این آیه مى فهماند که على (علیه السلام) به منزله جان رسول خداست و مى دانیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در میان همه انسانها افضل است [پس على افضل از همه انسانها به جز رسول خداست.] در این آیه «ابنائنا» بر حسن و حسین (علیهما السلام) صدق مىکند و منظور از «نساءنا»، فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و مقصود از «انفسنا»، على (علیه السلام) است و منظور از «نفس» چیزى همانند خون و هوا که قوام پیکره مادى انسان بدان مى باشد، نیست و مراد از «انفسنا»، رسولخدا نیست؛ چرا که درست نیست انسان به سوى خود، نفس خود را فراخواند بلکه مراد کسى است که در عزت، کرامت، محبت، ریاست، ایثار، بزرگى و جلالت در نزد خداوند سبحان جایگاهى چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله) داشته باشد و اگر هیچ دلیل دیگرى وجود نمى داشت که حاکى از برترى پیامبر بر على (علیه السلام) باشد. همین آیه دلالت بر تساوى آنها هم در فضیلت و هم در مرتبه مىکرد اما دلایل دیگرى موجود است که پیامبر را از این تساوى خارج مى کند آنگاه برترى على بر سایر افراد بشر به مقتضاى این مسأله باقى مى ماند.» (۲)
«شیخ طوسى» در ذیل آیه مباهله گفته است: «این آیه به نظر اصحاب ما از دو جهت بر برتری على (علیه السلام) دلالت دارد: اول آن که مباهله براى آشکار شدن حق در برابر باطل است و این جز با افرادى تحقق نمىپذیرد که نزد خدا افضل و صحت عقیده آنها آشکار شده باشد و خود مأمون الباطن باشند و جهت دوم آن که در این آیه، جان على، مثل جان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شمرده شده است».
ایشان از «ابوبکر رازى» معروف به «جصاص» نقل مى کند: «آیه مذکور دلالت دارد که حسن و حسین، دو پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستند و پسر دختر در واقع پسر انسان است و نیز از «ابن ابى علان» نقل مى کند: «این آیه دلالت دارد که حسن و حسین در آن زمان مکلف بودند؛ زیرا مباهله جز با بالغین جایز نیست».»
«شیخ طوسى» تصریح مى کند: «مراد از «انفسنا» در آیه مباهله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیست؛ زیرا شخص خود را دعوت نمىکند. با این حال ایشان در تفسیر آیه مذکور گویا اشکال خود را از یاد برده و فرموده است که مراد از «انفسنا»، نفس رسول خدا و نفس على (علیه السلام) است»
البته این سخن مخالف نظر مشهور علماى شیعه است و بیشتر با نظر مفسران اهل سنت (۳) توافق دارد و ظاهراً مبناى این سخن شیخ روایتى از امام باقر (علیه السلام) است.
«شیخ طبرسى» علاوه بر نقل مطالب فوق از «شیخ طوسى» اضافه مى کند: «مراد از «انفسنا» نمى تواند پیامبر (صلی الله علیه و آله) باشد بلکه خصوص على (علیه السلام) مراد است؛ زیرا پیامبر داعى است و داعى غیر از مدعو است». (۴)
رسول خدا برخلاف انتظار، همه خویشان و اصحاب خویش را براى مباهله جمع نکرد و تنها آن چهار تن را با خود آورد و این خود نشان مىدهد که سایر مردم در مرتبه آنها نیستند و در قرب الى الله به پایه آنان نمىرسند و ثانیاً مساوات على (علیه السلام) با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به معناى مساوات در درجه است نه در نبوت.
«علامه حلى» در بیان افضلیت على (علیه السلام) نسبت به صحابه به وجوهى چند استدلال کرده است و از جمله آنها، آیه مباهله است. ایشان گوید: «مفسران اتفاق دارند که مراد از «ابنائنا و نسائنا و انفسنا» در آیه شریفه، حسن و حسین و زهرا و على (علیه السلام) هستند و مراد از «انفس» خصوص على (علیه السلام) است و چون نفس على و نفس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) یکى نمىتواند باشد پس چیزى نمىماند جز آن که بگوییم مراد مساوات آن دو است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) افضل از همه مردم است پس همینطور على (علیه السلام)» (۵).
«قاضى نورالله شوشترى» در ذیل آیه مباهله فرموده است: «خداوند على (علیه السلام) را نفس محمد (صلی الله علیه و آله) قرار داده است و مراد از آن مساوات است و کسى که اکمل و اولى بالتصرف است [یعنى شخص رسول خدا که در غدیر خم از مردم اعتراف گرفت که «الست اولى بالمؤمنین من انفسهم»] مساوى او نیز اکمل و اولى بالتصرف است. (۶) و این بهترین دلیل بر علو مرتبه على (علیه السلام) است و چه فضیلت از این بالاتر که خدا پیامبر خویش را مأمور ساخته که در دعا به وجود على (علیه السلام) استعانت جوید و بدو متوسل شود از این رو در آیه مباهله تعبیر به «نبتهل» شده است. اگر بگویند مراد از «انفس» در اینجا مردان هستند که آن به معناى رسول خدا و على (علیه السلام) است و نمى توان گفت تعبیر «انفسنا» نشان مساوات على (علیه السلام) با پیامبر خداست؛ زیرا از ضررویات دین است که هیچ فردى نمى تواند همتا و مساوى پیامبر خدا باشد و هرکس چنین ادعایى کند از دین خارج است. محمد (صلی الله علیه و آله) پیامبر مرسل و خاتم انبیا و بالاترین پیامبر اولى العزم بود و این صفات همه در على علیه السلام مفقود است. آرى آیه مباهله فضیلت بزرگى براى علىعلیه السلام محسوب مىشود ولى دلالت بر امامت او ندارد».
در پاسخ گوییم رسول خدا برخلاف انتظار، همه خویشان و اصحاب خویش را براى مباهله جمع نکرد و تنها آن چهار تن را با خود آورد و این خود نشان مىدهد که سایر مردم در مرتبه آنها نیستند و در قرب الى الله به پایه آنان نمىرسند و ثانیاً مساوات على (علیه السلام) با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) به معناى مساوات در درجه است نه در نبوت. شکى نیست که شمرده شدن على (علیه السلام) به منزله نفس رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به معناى اتحاد آن دو به حقیقت نیست بلکه مراد، مساوات در امورى است که مساوات در آنها ممکن است؛ یعنى فضائل و کمالات؛ زیرا این معنا نزدیکترین معانى به معناى حقیقى است و مى دانیم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) افضل از همه مردم است پس مساوى او نیز افضل خواهد بود.
و نیز مى توان گفت که مراد از مساوات على (علیه السلام) با پیامبر مساوات در صفات نفسانى است و نبوت از صفات ذاتى و نفسانى نیست بلکه به معناى آن است که شخص خاصى مخاطب به خطاب نبوت گردد. ولى اگر نبوت را از صفات ذاتى و نفسانى به شمار آورید که مخاطب به تبلیغ گردیدن ناشى از آن است هیچ اشکالى ندارد که این صفت و این درجه براى امیرالمؤمنین نیز حاصل باشد نهایت آن که خصوصیت خاتمیت پیامبر اسلام مانع از آن است که على (علیه السلام) نیز بدان شکل مخصوص مخاطب به خطاب تبلیغ گردد و اسم پیامبر شرعاً بر او اطلاق گردد. و اتفاقاً این سخنى است که دورتر از سخن اهل سنت نیست که نقل کردهاند پیامبر خدا در شأن ابوبکر فرمود «انا و ابوبکر کفرسى رهان» (۷) و در شأن عمر فرمود: «لو کان بعدى نبى لکان عمربن الخطاب».
نکته دیگر آن که گرچه آیه مذکور به صراحت دلالت بر امامت على (علیه السلام) ندارد ولى دلالت بر عصمت و افضلیت او دارد و عصمت و افضلیت از شرایط و لوازم امامت است.
منابع :
۱. الارشاد، ج ۱، ص ۲۲۷.
۲. شیخ مفید، رساله تفضیل امیرالمؤمنین، ص ۳۵.
۳. مانند بغوى در معالم التنزیل، ج ۱، ص ۴۸۰
۴. شیخ طبرسى، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله.
۵. علامه حلى، کشف المراد، ص ۳۸۵.
۶. این سخن به عینه از علامه حلى در نهج الحق و کشف الصدق، ص ۱۷۷ صادر شده است.
۷. در لغت عرب این مثال را براى دو کس مىزنند که موازى و همردیف یکدیگر هستند مانند دو اسبى که در عرض یکدیگر گارى را مىکشند.