هنگامى كه مردم با ابوبكر بيعت كردند و اميرالمؤمنين عليه السلام را تنها گذاشتند، ابوبكر سعى مى كرد با روى خوش نزد آن حضرت برود و با او صحبت كند تا سرپوشى بر كارهاى خود بگذارد، ولى متقابلاً حضرت با روى گرفته با ابوبكر روبرو مى شد.
ابوبكر منتظر فرصتى بود كه با نيرنگ اين مشكل را حل كند. روزى بدون اطلاع قبلى نزد حضرت آمد و اظهار داشت: اى ابوالحسن، بخدا قسم اين مسئله خلافت با توطئه اى از سوى من پيش بينى نشده بود و من هم رغبتى به اين خلافت نداشتم!!
اميرالمؤمنين عليه السلام پرسيد: آيا به نظر تو استحقاق خلافت به چيست؟ ابوبكر با تبختر گفت: دلسوزى و وفادارى! اما حضرت فرمود: «و سابقه در اسلام و قرابت و خويشاوندى پيامبر»!!
اينها دلايلى بود كه خود ابوبكر و عمر در روزهاى اول غصب خلافت در برابر انصار مطرح كرده بودند. ابوبكر كه پاسخى نداشت گفت: آرى سابقه و قرابت با پيامبر صلى الله عليه و آله نيز مطرح است!
حضرت فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم آيا روزى كه پيامبر صلى الله عليه و آله براى مباهله آمد من و همسرم و پسرانم را آورد يا تو و همسرت و فرزندانت را؟ ابوبكر گفت: البته كه شما را آورد!
- از نجران تا مدینه
- بازدید: 2802