روزى اسقف نجران همراه جماعتى كه پيرمرد زيبا روى و با هيبتى بين آنان بود نزد عمر آمد.
پيرمرد به عمر گفت: اى عمر! آيا در كتابتان قرآن خوانده ايد: «بهشتى كه پهنايش به اندازه بزرگى آسمان و زمين است»؟ پس جهنم كجاست؟
عمر ساكت شد و به اميرالمؤمنين عليه السلام گفت: شما جواب او را بده!
حضرت فرمود: آيا مى دانى هنگامى كه شب مى آيد روز كجاست؟ و هنگامى كه روز مى آيد شب كجاست؟
اسقف گفت: تا حال نديده بودم در اين مسئله كسى جواب مرا دهد. اى عمر، اين جوان كيست؟
عمر جواب داد: او على بن ابى طالب داماد پيامبر و پسر عموى او و پدر حسن و حسين است.
اسقف گفت: اى عمر، به من خبر ده از مكانى در زمين كه فقط يكبار بر آن آفتاب تابيده و نه قبل و نه بعد از آن هرگز دوباره نتابيده است!
ادامه مطلب: 72- لولا على لهلك عمر!
با رسيدن نجرانيان به جايگاه مباهله، سيد و عاقب مايل بودند علت اين مطلب را جويا شوند كه چرا حضرت با همين چند نفر براى مباهله آمده و جمعيت عظيمى را كه در آنجا حاضر بودند در مباهله شركت نداده است. لذا سؤال خود را اين گونه مطرح كردند:
تو را نمى بينيم كه با جمعيت زياد و با كسانى كه ظاهرى زينت كرده داشته باشند و همراه با جمعيتى كه به تو ايمان آورده اند به مباهله ما آمده باشى! همراه تو غير از اين جوان و اين زن و دو فرزند كسى را نمى بينيم. آيا مى خواهى به وسيله اينان با ما مباهله نمايى؟
پيامبر صلى الله عليه و آله كه متوجه منظورشان از اين سؤال بود، با صراحت اعلام كرد كه اين يك دستور الهى است و با لحنى جدى به آنان فرمود:
بلى، قسم به آنكه مرا به حق مبعوث كرده دستور داده شده ام به وسيله اينان با شما مباهله كنم. اينان هستند پسران و زنان و نفس ما، شما هم نمونه اينان را بياوريد!
جزئيات واقعه مباهله كه بيش از يك ماه طول كشيده، براى نسل امروز ناشناخته است. «مبـاهله» يك ماجراى تاريخى بلند از وقايع سالهاى آخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله است، كه با نامه اى از سوى آن حضرت به مسيحيان آغاز شد. پيرو آن در مجلسى عظيم و عمومى پيشگويى هاى كتب آسمانى درباره حضرت توسط مسيحيان قرائت شد. سپس نمايندگان نجران به مدينه سفر كردند و پس از مناظره با پيامبر صلى الله عليه و آله محكوم شدند.
پس از آن قرار بر مباهله بين آن حضرت و نجرانيان شد، كه اثبات حقانيت خود را به خدا واگذار كردند تا هر كدام حق را دانسته كتمان مى كند به عذاب الهى گرفتار شود. آيه قرآن به عنوان دستور مباهله نازل شد، و مقام با عظمت اهل بيت عليهم السلام را به همه فهمانيد و على عليه السلام را نفس پيامبر صلى الله عليه و آله معرفى كرد، تا همه بدانند كه جانشينى حضرتش مخصوص على بن ابى طالب عليه السلام است.
اينجا بود كه مسيحيان چون صدق آن حضرت را به خوبى مى دانستند، از مباهله و عذاب الهى وحشت كردند و سرباز زدند. اما پيامبر صلى الله عليه و آله آمادگى خود را اعلام كرد، و اين گونه حقانيت اسلام نزد همگان ثابت شد.
در پايان ماجرا، مسيحيان كه قدرت جنگ با مسلمانان را نداشتند و در مباهله هم شكست خورده بودند، پرداخت مبالغى براى حفظ جان خود در سايه پرچم اسلام را پذيرفتند، و حكم جزيه براى اولين بار در اسلام اجرا شد.
«نجرانية» يا «نجران الكوفة» نام منطقه اى در نزديكى كوفه بوده كه اكثر نصاراى نجران پس از آنكه به دستور عمر از سرزمين خود تبعيد شدند، به آنجا كوچ كردند. آنان در نجرانيه براى خود منطقه مسيحى نشين خاصى ايجاد كردند و كليساهايى ساختند، و به زراعت و تجارت مشغول شدند. عده اى از آنان نيز به شغل صرافى پرداختند.
اين آبادى در فاصله دو روزه تا كوفه در مسير شهر «واسط»، كنار نهرى بوده و در حاشيه جاده قرار داشته است. قبل از آمدن نجرانيان، اين سرزمين به مناسبت نهرى كه در آن جارى بوده «نهر اَبان» نام داشته، و سپس «نجران الكوفة» ناميده شده است.
عده كمى از نجرانيان هم به شام كوچ كردند، و در آنجا براى خود منطقه اى را آباد كردند كه به «نجران الشام» اشتهار يافت.
راهبان و كشيشان نجران نمى دانستند اخراج كننده از سرزمين شان چه كسى است ولى علائمى از او مى دانستند؛ تا آنكه روزى در حضور عده اى از آنان عمر سوار بر اسبى بود و در آن حال لباس او از روى رانش كنار رفت.
عده اى از اهل نجران كه آنجا بودند بر ران او لكه سياهى ديدند و طبق علاماتى كه از قبل درباره اخراج كننده خود از نجران سراغ داشتند، آن اوصاف را بر عمر منطبق ديدند و آن لكه سياه را قرينه قطعى بر اين مطلب دانستند و گفتند: اين همان كسى است كه در كتابهاى گذشته آمده كه ما را از سرزمينمان بيرون مى كند.
همچنين در زمان جاهليت ، عمر به شام سفر كرده بود. در منطقه «بلقاء» يكى از علماى مسيحى به دقت او را زير نظر گرفته بود تا آنجا كه به او گفت:
گمان دارم نام تو عامر يا عمران يا شبيه اين اسمها باشد.
عمر گفت: نام من عمر است. آن عالم مسيحى گفت: «ران خود را بيرون بياور تا ببينم»! عمر لباس خود را كنار زد و ديده شد كه بر روى يك ران او لكه سياهى به اندازه كف دست وجود دارد.
مرد مسيحى گفت: تو پادشاه عرب مى شوى!!
هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد نجرانيان ساكن كوفه از فرصت استفاده كردند و بزرگانشان صلحنامه پيامبر صلى الله عليه و آله را نزد عثمان آوردند. آنها اظهار كردند كه قادر به پرداخت جزيه تعيين شده از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله نيستند و درخواست تخفيف نمودند.
عثمان درخواست آنان را پذيرفت و به وليد بن عتبه حاكم خود در كوفه نامه اى نوشت كه متن آن چنين بود:
اما بعد، عاقب و اسقف و بزرگان نجران صلحنامه پيامبر صلى الله عليه و آله را نزد من آوردند و شرايط عمر را نيز به من نشان دادند.
من از عثمان بن حنيف در اين باره سؤال كردم و او به من خبر داد كه درباره نجرانيان تحقيق كرده و دريافته كه چون از سرزمين خود رانده شده اند، پرداخت دو هزار حلّه به حال آنان ضرر مى رساند.
بنابراين من دويست حلّه از جزيه آنان را به خاطر خدا و براى برابر بودن با ضرر اخراجشان از نجران كم كردم. من تو را به آنان سفارش مى كنم كه آنان در پناه اسلام هستند.
منذر بن علقمه برادر اسقف اعظم از دانشمندان نصارى و نيز از نمايندگان نجران بود كه به مدينه آمده بودند. او براى آنكه فكر مباهله را از سر نجرانيان بيرون كند در آخرين لحظات نزد سيد و عاقب رفت و گفت:
آيا مى دانيد كه هيچ قومى با پيامبرى مباهله نكردند مگر آنكه هلاكت آنها در يك چشم بر هم زدن بود؟ شما و هر صاحب فهم از وارثان كتابهاى گذشته مى دانيد كه اين محمد ابوالقاسم، همان فرستاده اى است كه پيامبرانِ امين بشارت او را داده اند و صفت او و اهل بيتِ امينش را به صراحت گفته اند. مطلب ديگرى نيز هست كه شما را از آن مى ترسانم و از آن نبايد غافل شويد.
آنگاه براى اينكه بقيه نجرانيان هم بشنوند و نصحيت او را جدى بگيرند فرياد زد:
آفتاب را نمى بينيد كه رنگش تغيير يافته و افق را نمى بينيد كه در ابرهاى متراكم فرو مى رود و باد سياه و سرخ به شدت وزيدن گرفته است و از اين كوهها دود بالا مى رود!
ادامه مطلب: 78- دود از كوهها بالا مى رود!
وقتى خبر رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله به اهل نجران رسيد، عده اى از آنان كه مسلمان شده بودند قصد ارتداد نمودند.
شخصى به نام عبدالحارث بن انس در ميان آنان بود و از بزرگانشان به شمار مى آمد. او خطاب به آنان گفت:
اى اهل نجران، هر كس شما را به ثابت قدم بودن بر اسلام امر كند دلسوز شماست؛ و هر كس به شما دستور بازگشت از آن را دهد به شما خيانت كرده است. پيامبر خدا امانتى در بين شما بود كه اجل او فرا رسيد و ما به حمد اللّه بزرگان طايفه مذحج هستيم؛ و بر دين پيامبريم و معتقديم آنچه كه او ما را از آنها نهى مى كند حرام است و آنچه كه او به ما امر مى كند امر خدا همان است.
مسلمانانِ اهلِ نجران به او پاسخ مثبت دادند و از تصميم ارتداد دست برداشتند، و گفتند: تو بهترين كسى هستى كه نزد ما آمده است.
با تصميم نجرانيان بر ترك مباهله، منذر بن علقمه به عنوان نماينده از سوى نجرانيان خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد: «السلام عليك يا رسول اللّه، شهادت مى دهم خدايى نيست مگر خدايى كه تو را مبعوث كرد. شهادت مى دهم تو و عيسى دو بنده فرستاده پروردگار هستيد».
منذر با اين سخنان رسما مسلمان شدن خود را اعلام كرد. آنگاه خدمت حضرت عرضه داشت كه نجرانيان قاطعانه پيشنهاد خود درباره مباهله را باز پس مى گيرند و از شما تقاضاى ترك مباهله را دارند. اكنون آنان براى صلح آماده اند و در اين باره مايلند فقط على بن ابى طالب عليه السلام حل و فصل كننده امور از طرف شما باشد.
پيامبر صلى الله عليه و آله پيشنهاد آنان را پذيرفت، و قرار شد چند تن از نجرانيان به عنوان نماينده آنان براى نوشتن صلحنامه نزد حضرت بيايند.
منذر نزد نجرانيان بازگشت و اين خبر را داد كه باعث خوشحالى آنان شد.
لذا به سرعت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند: با تو صلح مى كنيم كه با ما جنگ نكنى و ما را وادار به بازگشت از دينمان نكنى و با ما صلح كنى بر چيزى كه قدرت آن را داشته باشيم. امروز تا شب و شب تا صبح هر چه درباره ما حكم كنى از طرف ما قبول است!
«بسر بن ارطاة» از طرف معاويه با لشكرى به طرف حجاز حركت كرد. او پس از قتل عام در مدينه و كشتار در مكه و قتل و غارت در طائف، به نجران رفت. او در آنجا با سه گروه از مردم روبرو شد. عده اى باقى ماندگان مسيحيت و گروهى شيعيان و عده اى ديگر طرفداران عثمان و سقيفه بودند.
بُسر ابتدا مسيحيان را جمع كرد و گفت: اى برادران مسيحى، قسم بخدا اگر درباره شما چيزى كه خوش ندارم به من گزارش شود كشته هاى شما را بسيار خواهم نمود.
آنگاه با كمك طرفداران عثمان سراغ شيعيان اميرالمؤمنين عليه السلام در آن منطقه رفت، و بسيارى از آنان را كشت و عده اى را فرارى داد و به غارت اموالشان پرداخت.
اميرالمؤمنين عليه السلام «جارية بن قدامه سعدى» را با دو هزار نفر به آنجا فرستاد.
بُسر و يارانش با شنيدن خبر نزديك شدن آنان فرار كردند. جاريه طرفداران عثمان را مجازات سختى نمود و سپس در پى بُسر و يارانش تا مكه تاخت و عده اى از لشكريان بُسر را به قتل رساند.